پیشول و رازهایش

من این حروف نوشتم,چنان که غیر ندانست ؛ تو هم ز روی عنایت, چنان بخوان که تو دانی

پیشول و رازهایش

من این حروف نوشتم,چنان که غیر ندانست ؛ تو هم ز روی عنایت, چنان بخوان که تو دانی

نوچ

دست به دست برسونید به دست اصل کاری:

دلت اومد؟

اما همیشه اینو بدونین

زندگی از هر طرف که نگاهش کنی شوخی است، مشکل ماییم که جدی‌اش گرفته‌ایم

۲۰۱۰.۱۰.۱۰

این روز هم برای خودش عالمی داشت!

۲۰۱۰.۱۰.۱۰

دووو یووو نوووو ؟؟؟؟؟

تو که چشمات خیلی قشنگه


آرامشی میده ..... میدونستی یا نه؟

یادبود

سالگرد تاسیس این وبلاگ ۲ روز پیش بود.

به یاد روزهای تاسیس و یادبودهای روزگاران گذشته....

به یاد روزهای خاکستری و طوسی

به یاد دوران کوتاه تلخ و شیرین.

به یاد بربادرفته

به یاد تو

تولدم مبارک ...

دهه سوم دهه تجربه دهه بزرگی دهه جهانگردی دهه خواستن دهه محبت کردن دهه محبوب شدن دهه شیرینی دهه تغییر مبارک

تو چنانی؟

نه سلامم  نه علیکم
نه سپیدم   نه سیاهم
نه چنانم که تو گویی
نه چنینم که تو خوانی
و نه آنگونه که گفتند و شنیدی
نه سمائم  نه زمینم
نه به زنجیر کسی بسته‌ام و برده دینم
نه سرابم
نه برای دل تنهایی تو جام شرابم
نه گرفتار و اسیرم
نه حقیرم
نه فرستاده پیرم
نه به هر خانقه و مسجد و میخانه فقیرم
نه جهنم نه بهشتم
چُنین است سرشتم
این سخن را من از امروز نه گفتم، نه نوشتم
بلکه از صبح ازل با قلم نور نوشتم ...

گر به این نقطه رسیدی
به تو سر بسته و در پرده بگویــم
تا کســی نشنـود این راز گهــربـار جـهان را
آنچـه گفتند و سُرودنـد تو آنـی
خودِ تو جان جهانی
گر نهانـی و عیانـی
تـو همانی که همه عمر بدنبال خودت نعره زنانی

تو ندانی که خود آن نقطه عشقی
تو خود اسرار نهانی

تو خود باغ بهشتی
تو بخود آمده از فلسفه چون و چرایی
به تو سوگند
که این راز شنیدی و نترسیدی و بیدار شدی در همه افلاک بزرگی
نه که جُزئی
نه که چون آب در اندام سَبوئی
تو خود اویی  بخود آی
تا در خانه متروکه هرکس ننشـــینی و
بجز روشنــی شعشـعه پرتـو خود هیچ نبـینـی
و گلِ وصل بـچیـنی....