پیشول و رازهایش

من این حروف نوشتم,چنان که غیر ندانست ؛ تو هم ز روی عنایت, چنان بخوان که تو دانی

پیشول و رازهایش

من این حروف نوشتم,چنان که غیر ندانست ؛ تو هم ز روی عنایت, چنان بخوان که تو دانی

آرزو

تو یکی از ایمیل های امروزم این جمله بود: 


به دیگران کمک کن بدون اینکه انتظار جبران آن را داشته باشی... همه ی ما باید نهال هایی را پرورش دهیم که هرگز زیر سایه ی آنها نخواهیم نشست.


آرزو میکنم این روزهای سیاه و تاریک هرچه زودتر به پایان برسه. ایران خودمون رو همیشه سبز ببینیم. آباد و استوار مثل کوه.


امیدوارم بعد از گذشت یک هفته آقایون به راحتی از خونهای ریخته شده نگذرند و از اون روزی میترسم که این ملت بازیچه قرار گرفته شده باشند...

زنده ام...

ساعت ۴:۳۰ از میدون فردوسی راه افتادم به همراه دوستان سمت میدون امام.


هر قدم که بر میداشتم ازدحام جمعیت رو کنار خودم بیشتر حس میکردم. سر هر چهار راه وقتی مردمی که پشت چراغ ایستاده بودند و داشتند تماشا میکردند رو میدیدم ۲انگشتم رو بالاتر می بردم.


کوچیک و بزرگ پیر و جوون همه یک هدف رو دنبال میکردند. شرکت در راه پیمایی که گویا تکلیف شرعی به حساب میومد. سیل جمعیت بود که به سمت انقلاب به راه افتاده بود. 


تا در بین جمعیت نباشی و حسشون نکنی متوجه نخواهی شد چی می گم !!


از داخل اتوبوسی که خلاف جهت حرکت جمعیت به سمت فردوسی حرکت میکرد یه صدا خارج شد که میگفت : شب برید بشینید پای ماهواره ببینید مسیر بعدی تظاهراتتون کجاست !


مردم به جای عکس العمل نشون دادن فقط هیس کنان جواب دندون شکنی بهش دادند.


امروز اونقدر از اینکه مردم مملکتم به این شعور و درک رسیدند که چه جوری اعتراضشون رو با سکوت و در کمال آرامش نشون بدند خوشحال بودم که تو پوست خودم نمی گنجیدم !


پ ن : اخبار از خنثی کردن یکسری بمب گذاریها خبر میده این فیلمها رو کسی دیده؟ !!!!!

افراد دستگیر شده چقدر راحت اعتراف میکنند ! دلیل شطرنجی کردن صورت این افراد چیه؟‌!!!



گذشت...

سلام.


دو ماه گذشت. سخت بود و شیرین اما گذشت. تلخیهایی داشت اما گذشت. خاطره هایی به جا گذاشت اما گذشت. 


کی میتونست فکر کنه که تو این ۲ماه قرار این همه اتفاق بیافته. اونقدر اتفاقات ریز و درشت افتاده که حالم دیگه داره از هر اتفاق جدید بهم میخوره.


تو این مدت چه کردید ؟؟؟؟


حس انسان دور گود نشسته رو دارم که تازه داره وارد گود میشه و فقط شنیده و هیچ ندیده.


خوشحالم که الان سلامت هستم. ناراحتم از این همه اتفاق !


دیروز من هم وارد گود شدم. به چشم خود دیدم. چشمهام جدیدا با تلنگری خیس میشن.


امروز هم میرم. برای فراموش نشدن آدمهایی که تا چند شب پیش مثل من نفس می کشیدند و تو این کوچه و خیابون راه میرفتند.


خسته ام .....


همین چند خط هم انرژی زیادی ازم گرفت تا بخوام این لحظه ها رو ثبت کنم.


سر فرصت خیلی حرفها هست که تو این سینه جمع شده و باید گفته بشه.