سلام به همه دوستان گل و بلبل
دلم برای تمام بچه های وبلاگ تنگ شده یه هفته ای میشه بهتون سر نزدم.
امروز بالاخره مقاله مو پرزنت کردم و با توجه به کیفیت کنفرانس همه استقبال کردند.
فردا فرصت کنم بیشتر می نویسم.
الانم اینجا ساعت ۱ نصفه شبه. کلی ماجرا برای تعریف کردن دارم اما اصلا وقت نکردم. ایشالله فردا یکمشو تعریف میکنم. مطمئن باشید نمی گذارم مثل هند بشه.
اینم یه عکس از رفقای کنفرانسی.
این هفته درگیر خیلی مسائل بودم. مخصوصا قضیه سفر به مسکو.
همون موقع که هند بودم یه مقاله ام تو مسکو پذیرفته شد و گفتند هزینه ثبت نام در کنفرانس و چاپ مقاله رو پرداخت کنم.
به محض برگشتن از هند رفتم دنبال یه راهی که این پول رو حواله کنم. کل صرافی های خیابون فردوسی رو بالا پائین کردم گفتند زیر ۱۰۰۰ تا نمی فرستیم!!! شکم سیری هم بد دردیه ! آخر سر رفتم بانک ملی مرکزی و گفت برو یه حساب سیبا باز کن و ۱۵۰ تومن هم بریز توش. بعد از کلی مصیبت بالاخره این پول حواله شد و قرار شد یه هفته ای برسه. نشون به اون نشون که به علت روابط حسنه پول ما هنوز که هنوزه نرسیده !!!
از این طرف هم رفتم سفارت و گفتند باید دعوت نامه رسمی رو بیارید و من فقط ایمیل دعوت نامه رو داشتم و به عنوان کپی محسوب میشد. تازه متصدیش برگشت گفت بلیط رو هم کنسل کن چون تا یکشنبه میتونیم ویزاتو صادر کنیم. دیگه رسما داشتم منصرف میشدم اما حیفم اومد پول بدم و نرم. خلاصه که گفتیم چشم و اومدیم با ۵۰ تومن جریمه بلیط رو کنسل کردیم.
حالا بیا کلی دست به دامن این تزار ها شو که آقا . جان اوووون پوتینت این دعوت نامه رو زود بفرست بیاد. از اون طرف هم جواب که عمرا اگه یه کاغذ خالی ما واسه شما بفرستیم!!! اولا که اون پول نرسیده و تا اونم نرسه ما صورتحساب جدید رو نمیفرستیم. دوما هم خیلی طول میکشه تا این پول بدست ما برسه.
تو این مدت با یه یولی خانوم نامی که مسئول برگزاری کنفرانس بود در ارتباط بودیم. بازم گفتیم دست به دامن ایشون بشیم. تا زنگ زدم گفت نگران نباش ۲ سوته کارتو ردیف میکنم!! به ۲ ساعت نکشید دیدم ایمیل زد گفت به زودی در مورد جزئیات ارسال دعوت نامه با شما تماس میگیرن. همچی ذوق مرگ شدیم نگو و نپرس.
بلیط رو هم اینسری آنلاین خریدم البته به کمک یکی از دوستان که credit card داشت. خدا عمرش بده 50 تومن جریمه اینجوری جبران شد.
آزانس هم اون برگه رو فرستاد و دیروز رسید به تهران و امروز رفتم از انبار DHL گرفتم.
حالا از دیروز هرچی چک میکنم پرواز برای شهر Nizhney Novgorod که محل برگزاری کنفرانسه پیدا نمیکنم. به هر دری هم میزنم چهار قفله اس!! با سواری که نمیشه رفت چون بنزین گرونه و اندازه پول خون باید بدم تا برسم اونجا. قطارها هم که بعد از ظهر راه می افتند.
از شانس من برنامه سخنرانی منم انداختن ساعت 3 بعد از ظهر اولین روز. اونم اولین نفر تو یه گروه چهارتایی.
خلاصه حکایتی داره این رفتن ما. همش با پوست کنی داره میره جلو.
پ ن : از دوستان گرام یه خواهش دارم. هرکی آشنا مسکو داره که فکر میکنه میتونه کمکم کنه ممنون میشم یه ندایی بده. این روسها که تعصب شدید رو زبون دارن و انگلیسی باهاشون صحبت میکنی انگار داری فحش ناموسی بهشون میدی !!!
از : پیشول
به : دوستان عزیزان هموطنان چه اینور آبی چه اونور آبی.
سلااااااااااام
۲ هفته میشه باز درگیر کارای رفتن هستم. مقاله ام پذیرفته شده باید برای ارائه برم مسکوو
سر فرصت میام تعریف میکنم. احتمالا آخر هفته سرم خلوت شه.
دوستدار همیشگیه شما پیشول
پ ن : بابت تاخیر در تائید کامنتها واقعا شرمنده روم به دیواااار..
نکات جالب اما عبرت آموز :
ادامه دارد . . .
تهران- خبرگزاری ایسکانیوز:
خانه های ژاپن با دیوار هایی ساخته شده است که دارای فضای خالی هستند و آن را با چوب می پو شانند.در یکی از شهر های ژاپن ، مردی دیوار خانه اش را برای نو سازی خراب می کرد که مارمولکی دید.
میخ از قسمت بیرونی دیوار به پایین کوبیده شده و به اصطلاح مارمولک را میخکوب کرده بود.مرد چشم بادامی ، دلش سوخت و کنجکاو شد.
وقتی موقعیت میخ را با دقت بررسی کردحیرتزده شد و فهمید این میخ 10 سال پیش هنگام ساخت خانه به دیوار کوبیده شده اما در این مدت طولانی چه اتفاقی افتاده است ؟چگونه مارمولک در این 10 سال و در چنین موقعیتی زنده مانده ؛ آن هم در یک فضای تاریک و بدون حرکت ؟ چنین چیری امکان ندارد و غیر قابل تصور است!
شهروند ژاپنی متحیر این صحنه ، دست از کار کشید و به تماشای مارمولک نشست.این جانور در 10 سال گذشته چه کار می کرده ؟ چگونه و چی می خورده؟
محو نگاه به جانور اسرارآمیز شده بود که سر و کله مارمولک دیگری پیدا شد.این مارمولک، تکه غذایی به دهان گرفته و برای جفتش برده بود.
مرد ژاپنی ، ناخواسته انگشت به لب گذاشت و به خود گفت :10 سال مراقبت بی منت ؛ چه عشق قشنگ و بی کلکی.چطور موجودی به این کوچکی می تواند عشقی به این بزرگی داشته باشد اما خیلی وقتها ما انسانها از هم گریزانیم؟