-
یومااااا
شنبه 12 دیماه سال 1388 21:58
وقتی آسیه دو دست ظریف اش را مشت کرد گذاشت دو طرف آن گونه های خوشتراش و جیغی کشید که تمام موهای طلائی اش سیخ سیخ شد، من فهمیدم زبان خیانتکار است. این را فقط یک کلید ساز می داند یعنی چه. تابستان بود. همین طور که نگاه می کردی به خاک یا به آسفالتِ تاول تاولِِ خیابان ها یا به شیروانی های خاکستری خانه ها، هُرم هوا را می...
-
ناپیدا
شنبه 12 دیماه سال 1388 18:01
می خواهم شعری را به خاطر آورم ، که نه ... شعری ... سطری ... تصویری را ، که نه ... نقطه ای ... رنگی ... آوازی را ... که نه ... نتی ... هجائی ... هر آن چه مرا به یادم آورد . نه این که هستم ... آنکه بودم ! من در جائی که انتظارش را نداری در اندیشه و با خیال دوباره یافتنت منتظر ایستاده ام . آنکه بودی نه این که هستی ... در...
-
Happy new Year
پنجشنبه 10 دیماه سال 1388 21:53
این سال لعنتی هم داره تموم میشه هرچند که من هنوز نمیتونم به عنوان new year بهش نگاه کنم ولی این سال ۲۰۰۹ از همه نظر بدترین سال زندگی من بود بهترین اتفاقی که توش افتاد همین تموم شدنشه از بیمعرفتیها بگیر تا وضع مملکت و مردم خیلی خیلی سال بدی بود از ما که گذشت امیدوارم این سال به اصطلاح جدید برای همه تحفهٔ بهتری...
-
برنده همیشه بازنده
چهارشنبه 2 دیماه سال 1388 23:39
گیرم که باخته ام اما کسی جرات ندارد به من دست بزند یا از صفحهء بازی بیرونم بیندازد شوخی نیست من شاه شطرنجم
-
آنتراکانه
سهشنبه 1 دیماه سال 1388 22:13
بعضی وقتها خنده بیخ گلوت رو می چسبه! وقتی می بینی هنوز هم به قول انیشتن دو چیز را انتهایی نیست: جهان و حماقت بشر
-
شب عاشقان بیدل چه شبی دراز باشد... تو بیا کز اول شب در صبح باز ب
دوشنبه 30 آذرماه سال 1388 18:32
رفت در ظلمت غم، آن شب و شبهای دگر هم... و امشب تقویم می گه که باز هم، شب یلداست... چه بگویم با من ای دل چها کردی... ارغوان این چه رازیست که هرسال "یلدا" با عزای دل ما می آید؟ یلداتون مبارک
-
سطری بنویسم از تنگی دل...
جمعه 27 آذرماه سال 1388 18:19
دلم کپک زده آخ که سطری بنویسم از تنگی دل همچون مهتاب زده ای قبیله یِ آرش بر چکاد ِ صخره ای زه ِ جان کشیده تا بن ِ گوش به رها کردن ِ فریاد ِ آخرین کاش دلتنگی نیز نام کوچکی می داشت تا بجانش می خواندی نام کوچکی تا به مهر آوازش می دادی همچون مرگ که نام ِ کوچک ِ زندگی است و بر سکو به وداعش به زبان می آوری هنگامی که قطار به...
-
خوشحالم که می بینمت
سهشنبه 24 آذرماه سال 1388 22:46
همیشه گفته ام! در اعماق وجودم از همان ته دل فریاد زده ام دووووووووووووووووووستت دارم ماه دختم! این میل، در من نمی میرد. کوچک ترین جزئیات تن و صورتت را باید در این پائیز سرد و شعله افکن از درون ، از بر کنم. و منتظر بمانم تا پائیز های بعدتر. هی پائیز بیاید و بعد از آن زمستان. هی با هم باشیم. با خیالت. مثل گذشته خوب است...
-
روزگاری نچندان دور ما دو دوست بودیم
یکشنبه 22 آذرماه سال 1388 01:24
روزگاری نچندان دور ما دو دوست بودیم. در خیابان ها، دست در دست هم قدم بر می داشتیم و پسران کوچه، با نگاه های غریزی، ما را چشم چرانی می کردند. اما باک مان نبود. زیرا ما هم را داشتیم. روزگاری نچندان دور ما دو دوست بودیم. شب های زمستانی، می آمدم سر کوچه، دلشوره افتاده گرفته تنم را، پاس می دادم که مردی نظر نکند تو را. وقتی...
-
دوران فایننشال کرایسز (یا همون بحران اقتصادی خودمون)
چهارشنبه 18 آذرماه سال 1388 20:30
سی چهل سال دیگه نشستیم برای بچه مون (یکی بسه) تعریف میکنیم که: یهو همه چی بهم ریخت, شرکتهای بزرگ ورشکسته شدن, اقتصاد کل دنیا دچار رکود شدیدی شد که در 70 سال قبلش بی سابقه بود, یه جور سونامی اقتصادی. زندگی خیلی ها تغییر کرد. خیلی ها مجبور شدن بار و بندیلشون رو جمع کنن برن یه کشور دیگه یا از کشورهای دیگه برگردن مملکت...
-
ترمینال
یکشنبه 15 آذرماه سال 1388 21:07
تا حالا تام هنکس رو به اندازه فیلم ترمینالش دوست نداشتم. توی این فیلم خیلی خیلی واقعیه. وقتی که به هرکی می رسه خودش رو کامل معرفی می کنه و میگه از کجا اومده, بدون توجه به اینکه اونجا امریکاست و خیلی از مردم تا حالا اسم " کارکوزیا" هم به گوششون نخورده و اصلا نمی دونن همچین کشوری هم وجود داره. در عین حال که یه...
-
خویشتن داری در عصر تکنولوژی
جمعه 13 آذرماه سال 1388 10:58
باید قبول کرد توی این دوره زمونه که مردم دائما در حال رژیم گرفتن هستن دیگه روزه ملاکی برای خویشتن داری و تزکیه نفس نیست. این روزها اگر بتونی در مقابل وسوسه اس ام اسم و ای میل فرستادن مقاومت کنی, اون وقت می تونی ادعای خویشتن داری کنی. پ ن : پایین وبلاگ رنگیم نوشتم پابان یه روز دیگه مبارک
-
تدریس
یکشنبه 19 مهرماه سال 1388 15:38
روزی پشت همون صندلی ها به استاد نگاه میکردی و گاهی به خاطر کسل کنندگی درس دهن رو به اندازه غار علی صدر باز میکردی و بعضی وقتها پشت استاد پچ پچ میکردی. امروز تو اینور میز نشستی و سعی میکنی حرکات و گفتارت مثل اون استاد نباشه و خودت رو صمیمی تر از بقیه اساتید نشون بدی و جو کلاست مزه و اثر قرص های دیازپام نده. جلسه اول :...
-
کودکانه
یکشنبه 12 مهرماه سال 1388 13:49
اغلب اوقات چیزی که ما ازش به " صبوری و تحمل زیاد " تعبیر می کنیم در حقیقت یه جور " بیتفاوتی عمیق " ه. تشخیصش هم آسون نیست. گاهی خود شخص هم از این مساله باخبر نیست و با قرار گرفتن تحت شرایط خاصی ممکنه به این اشراق برسه. وقتی همه چی برات بیتفاوت باشه ( یا حداقل اهمیتش خیلی پایین باشه )، خیلی کم احساس...
-
جاده
پنجشنبه 9 مهرماه سال 1388 13:07
تو جاده داری میری. یک مسیر صاف و گاهی مارپیچ. ستاره صبح تو آسمون برای خودش خدائی میکنه و تو لذت این صحنه رو میبری. جاده خلوته. طوری که خودت رو تنها میبینی و باز از این تنهایی لذت میبری. سپیده میزنه و با اولین حاله نور ستاره رو میبینی مثل اینکه بهش برخورده باشه و بخواد قهر کنه کم کم از اون بالا محو میشه و تورو تو جاده...
-
حال
سهشنبه 24 شهریورماه سال 1388 16:50
من اونقدر ازش لذت بردم که نمیدونم چی کار کنم شاید به حال و روزم میخورده
-
زندگی
یکشنبه 15 شهریورماه سال 1388 10:44
زندگی قصه مرد یخ فروشیست که از او پرسیدن فروختی؟ گفت: نخریدند تمام شد ...
-
۲۹
سهشنبه 3 شهریورماه سال 1388 10:06
عصر خسته و کوفته رسیدم خونه. پسرک لباسش خیس عرق بود و متوجه نشد چند دقیقه ای زیر نظر دارمش. 15 سال رو به زور داشت. اما مثل یه مرد داشت کار میکرد. جدا این دنیا چقدر پیچیده اس. چرخ گردون در حال چرخشه و زندگی داره مسیر خودش رو طی میکنه. این کارگر افغان هم مثل یه مرد تو این گرما داره کار میکنه و عرق میریزه. دیدن این صحنه...
-
فهم
شنبه 31 مردادماه سال 1388 17:02
بچه بودیم از آسمان باران می آمد، بزرگ شده ایم از چشمهایمان می آید. بچه بودیم درد و دل را با هزار ناله میگفتیم، همه میفهمیدند. بزرگ شده ایم ،درد و دل را به صدزبان میگوییم، اما هیچ کسی نمیفهمد
-
فیلمی از خاکی آشنا
چهارشنبه 28 مردادماه سال 1388 16:22
امشب میخوام این فیلم رو ببینم. خوب بالاخره کسی که عشق فیلم هندی داشته باشه وقتی متوجه بشه یه فیلم بالیوودی تو هالیوود ۴ تا جایزه گرفته فوری میره دانلود کنه ببینه قضیه از چه قراره. . ۲۰ دقیقه دیگه دانلود این فیلم تموم میشه و من همچو فشنگ به طرف منزل خواهم رفت تا هرچه سریعتر این فیلم رو ببینم. هنوز بعد از سالها وقتی این...
-
تفاوت
شنبه 24 مردادماه سال 1388 18:25
قبلا هیچی مهم نبود، چون تو بودی الان هم دیگه هیچی مهم نیست، چون تو نیستی پ ن : خوشمان آمد
-
۹
دوشنبه 19 مردادماه سال 1388 00:38
در مورد سئوال پست قبل نظر صورتی برام جالب بود. با شخصیتی که از تو میشناسم میای و میگی حاضری ترک کنی. نمی دونم اما احساس میکنم ما انسانها همیشه دل کندن از چیزهایی که ما رو به سعادت خوشبختی رسوندن خیلی سخته. تو عمل شاید به مراتب سخت تر هم باشه. وقتی کسی افکار زیادی در سر داشته باشه یا ساکت می مونه یا چیزی میگه. باید...
-
می پرسم. خواستی جواب ده ...
جمعه 16 مردادماه سال 1388 15:06
فکرش را بکن! میلیاردها سال پیش. زمانی که همه چیز پدید آمده تو در جایی در آستانه ی این افسانه بوده ای و حق انتخاب داشتی می توانستی یک بار برای زندگی در این سیاره به دنیا بیایی اما... نمی دانستی که چه وقت به دنیا می آیی و چه مدتی می توانی در آن بمانی. البته فقط درباره کمی و کوتاهی این سالها آگاهی یافته بودی و فقط همین...
-
سان ۲
سهشنبه 13 مردادماه سال 1388 15:54
بدو بدو لباسهاتو با همون چشمون بسته می پوشی. آستین میره به جا کله. کله میره تو آستین. خلاصه در عرض 2 دقیقه لباسها میره تو تن. البته یادم رفت این نکته رو اضافه کنم که خانومها از یکساعت قبل بیدار شدند و در این لحظه در حال کشیدن خط چشمشون هستند ! ( این آخرین حرکته )پله ها رو بدو بدو میاین پایین و بماند که با چند فرمون...
-
بیراهه
شنبه 10 مردادماه سال 1388 22:28
بگذارید با متنهایی همچون پست قبلی دلمان را خوش کنیم و کمی بخندیم اما چهره های غمبار برخی انسانها را فراموش کنیم. هرگز نمیتوانم باورم را راضی کنم که امروز این حرفها از گلوی مردی که می شناختمش زائیده شده باشد... ایمانم را به چند ساعت صحبت نمی فروشم....
-
سان ۱
شنبه 10 مردادماه سال 1388 16:45
بدو بدو داره دیییییییییییر میشه بدووووووووووووووووووووو داستان از کجا شروع میشه؟ اگه گفتی ! آهاااا اگه نمیدونی یا خوابت میاد پس قشنگ گوووش کن. شب قبل از خواب الارم گوشیتو تنظیم میکنی رو ساعت ۶. اول میگذاری رو ۶ بعد میگی ولش کن تمیزم کی حال داره صبح دوش بگیره ! کوکش میکنی رو ساعت ۶:۱۰ ( یعنی دوش در حد ۱۰ دقیقه رو کنسل...
-
اورنگ
سهشنبه 6 مردادماه سال 1388 23:41
. از تخیل قابل باور لاست خوشم اومد. تخیلی که آزارت نمیده و بیشتر مواقع سعی در جذب کردن حس خواستنت میشه. هرچند هنوز شروع به دیدن سیزن 5 نکردم اما تا اینجای داستان از من یه بیننده نسبتا راضی از خودش ساخته. هرچقدر که تو این دنیای کنونی پیشرفت میکنیم احساس میکنم جامون داره تنگ تر میشه. نفس کشیدنم سخت میشه. خوشیها رنگهاشون...
-
هوگو
جمعه 2 مردادماه سال 1388 12:37
پله ها رو رفتم بالا. به بهانه آب خوردن وارد خونه شدم. جلوی میز اوپن ایستاده بود و پارچه آب تو دستش بود. لیوان آب رو پر کرد و داد بدستم. یک لیوان دیگه برداشت و پر کرد و یه نفس رفت بالا جوری که وقتی لیوان رو آورد پائین از تنگی نفس به نفس نفس افتاد. رفتم جلو و لیوان آب رو یه نفس رفتم بالا. عرق سرد ناشی از خوردن آب نشست...
-
۲
دوشنبه 29 تیرماه سال 1388 20:58
چقدر خوب شد امروز تعطیل بود تا فرصتی دست بده زیر کولر به دوران گرم گذشته (به قول بعضی از این وبلاگ نویسا) پرتاب بشم. نوشتن هم مثل نفس کشیدن این روزها سخت شده. تنها حرکتی که میشه کرد کتاب خوندن با یک لیوان عسلی بزرگ شربت آلبالو اونم در حدی که زیاد شیرین نباشه چون معده ام تحمل چیزهای شیرین رو نداره. یه متن این زیر اضافه...
-
۱
شنبه 27 تیرماه سال 1388 16:31
نه عاشق بودم ، و نه دلداده به گیسوی بلند ، و نه آلوده به افکار پلید ؛ من به دنبال نگاهی بودم که مرا از پس دیوانگی ام می فهمید پ ن : سالگرد خسرو شکیبایی رو تسلیت عرض می کنم. روحش شاد...