پیشول و رازهایش

من این حروف نوشتم,چنان که غیر ندانست ؛ تو هم ز روی عنایت, چنان بخوان که تو دانی

پیشول و رازهایش

من این حروف نوشتم,چنان که غیر ندانست ؛ تو هم ز روی عنایت, چنان بخوان که تو دانی

توفیق اجباری !

سلام

فردا دارم میرم شهر شهید پرور زنجووون ! کسی پیغامی پسغامی چیزی نداره؟؟؟

دارم میرم بالاخره این مدرک زاغارت رو بگیریم بیاریم قاب کنیم بزنیم تنگ دیوار شبا موقع خواب ببینیم یاد خاطرات اون دوران بیافتیم شاید یکم بتوانیم کپه مان را شبها راحت بر بالشت بگذاریم. هرچند ما اصلا بالشت زیر سرمان نمی گذاریم. کارتون عصر یخبندان رو کی دیده ؟؟؟ یه موجود داشت به نام سیت !! دیدین چه شکلی می خوابید؟! خوب حالا به جای اون موجود منو تصور کنین !!! آفرین خودشه !

 

حالا چی شد ما داریم فردا سر از این شهر در میاریم خودش یه مثنوی 2 خطی داره که بیخیال. بابا داریم میریم دیگه چی کار دارین آخه ؟ !!!

شنیدیم در این شهر دختران دانشجو سر استادانشان را جدیدا گول می مالند و ازشان فیلم بی ناموسی تهیه کرده و بعد امتحان کنسل می کنند و حالی به حولی!...

 

یاد بیسیم و خانه قدیمیه دانشجوییمان بخیر. یاد آن ماکارونی با آن همه مخلفات بخیر! یاد بدو بدو صبح بلند شدنها و سر کلاس حاضر شدنها. یاد کالداریارپاغی !!! یاد دلبری !!! یاد زن ملوان زبل!!! یاد بشر !!! یاد اتوبوس سوار شدنها یاد صندلی 24 25 26 و ... بخیر

 

یاد جان کوچولو استاد مدار که عصرهای جمعه مامان جانش می آمد دنبالش برای بردن به خانه !!! یاد لپهای گل گلیش بخیر.... چند وقت پیش دیدمش در دانشکده علم و ... سلام به تمام بچه ها رساند. نخصوصا علی دایی !!! یاد برف بازی در سرمای زمستان یاد گل کندن آنهم از ریشه برای ابراز احساسات قلمبه شده !!! یاد کمیته انضباتی و کلاغهای دانشکده که 3 واحد هر ترممان را تشکیل می داد !!! هر که بیشتر بپراند امیتاز بیشتر ...

 

یاد سعدی وسط گز کردنها و سفره خانه مهدی و داخل بازار و ساندویچ فروشیهای دور میدان. یاد تلفنهای شبانه تا دیر وقت. یاد دختران دانشجوی همسایه بغلی و اعلام وجودها از طریق لوله بخاری و تهدیدهای تفنگ شیشلول صاحبخانه.

یاد تمرینهای تادیروقت حل شده و نمره های به ناحق داده شده...

 

فردا مراقب تهران باشید تکانی نخورد تا ما برگردیم. سعی می کنیم تا ظهر زود برگردیم !!! امیدوارم به نتیجه مثبتی برسیم با اینهمه وقتی که می گذاریم!

 

صبح ساعت ۵ حرکت می کنیم می خواهیم مردم قزوین از خواب بلند نشده از مرزشان عبور کرده باشیم. هرچند با ۲ سال درس خواندن در این شهر و ۲ سال عبور از مرزهای این شهر کارت سیتیزنی گرفتیم اما به دلیل مراجعت نکردن بیش از ۳ سال یحتمل کارت سبزمان باطل شده است و باید جوانب احتیاط را درنظر گرفت !

 

پ ن : یکی فردا صبح منو ۴ بیدار کنه خواب نمونم ! ممنون

کندوجان (۱)

سلام.

خوب بعد از چند روز کارو فعالیت آخر هفته شد و هوس کردم یه پست توریستی بذارم که اگه احیانا کسی هوس کرد تعطیلات جایی بره به این نقطه از کره خاکی هم نظری داشته باشه.

 

 

کندوجان یا همون کندوان یکی از ۳ شهر صخره ایه دنیاست که توجه گردشگران داخلی و خارجی رو به خود جلب کرده به طوری که سالانه ٣٠٠ هزار گردشگر از این روستای تاریخی بازدید می کنند. این دهکده در 50 کیلومتری جنوب غربی تبریز؛ یکی از روستاهای دهستان سهند می باشه که در 18 کیلومتری جنوب اسکو، در دامنه سرسبز سلطان داغی واقع شده.

 

 

بعد از ظهر بود که راه افتادیم سمت این دهکده توریستی. بعد از خروج از شهر تبریز وارد جاده ای شدیم که می رفت سمت اسکو. حدود ۵۰ کیلومتر خارج از شهر تبریز. همینطور که اتوبوس داشت میرفت یه شهرک هویدا شد که بچه ها تبریزی گفتند ایستگاه آخر مترو قراره تا اینجا کشیده بشه و طبق معمول دانشگاه آزاد هم یه واحد جدید التاسیس در اون شهرک داشت.شهرک سهند.

 

 

بعد از عبور از شهرک سهند وقتی به طرف شهرستان اسکو حرکت می کنی پس از عبور از دره ای سر سبز با رودخانه ای که البته امسال نشانه های کم آبی در آن هویداست به منطقه کوهستانی سهند می رسی که روستای تاریخی کندوان در آن واقع است.در این دره تا چشم کار می کرد درخت و فضای سبز مشاهده میشد. وارد دهستان اسکو شدیم و بعد از گذر از داخل شهر به سمت دهکده توریستی کندوجان مسیرمونو ادامه دادیم.

 

 

حدود ۲ کیلومتر مونده به دهکده سمت چپ یه تابلو زده بودند محل اکتشاف روستای مدفون شده حیلور. هرچی بود ما که چیزی ندیدم چون زیر زمین بود !!! اما شرح این شهر رو در ادامه خواهم گفت.

بعد از یکساعت حرکت از شهر بالاخره رسیدیم به دهکده. سردر دهکده عوارض می گرفتند. بدو ورود به دهکده هتل معروف لاله کندوان که اتاقهاش همه به سبک معماری خونه های دهکده بود رویت شد. با رویت هتل خونه ها خودشون رو نشون دادند.

 

 

معماری صخره ای، حاکی از صحنه های مبارزه و جدال انسان با طبیعت و در خدمت گرفتن صخره های طبیعی. در معماری معمولی، به وسیله مصالح ساختمانی گچ، آهک و خشت، هیئت اصلی بنا را به وجود می آورند، در صورتی که در معماری صخره‏ای فضای مورد نظر در درون توده سنگ هویدا می گرده و سنگ، مانند کالبدی، قشری مستحکم در اطراف این فضا ایجاد می کنه.

 

 

همه پیاده شدیم رفتیم سمت بازارچه. مردم روستا یه بازارچه ساخته بودند که محصولاتشون رو برای فروش به توریستها پهن کرده بودند و تبلیغ می کردند! "نمایشگاه بین المللی خوشکبار! بفرمائین تماشا کنین" عسل طبیعی ، لواشک ، گل محمدی ، قرص کمر ! ، پونه ، زردآلو قیصی ، آلوی جنگلی ، گلیم و ....

چشمه آب معدنی که آخر بازارچه بود ما رو به سمت خودش کشوند تا جرعه ای از آب سبکش رو مزه مزه کنیم و بگیم عجب آب خنک و سبکی !

 

 

راه افتادیم بریم سمت روستا که یکی از روستا نشین ها ما رو دعوت کرد تا از خونه اش دیدن کنیم ! با صاحبخونه همراه شدیم و از کوچه های تنگ و خاکی رفتیم بالا. توی مسیر از اون بالا بازارچه و درختهای باغ ها واقعا دیدنی بود.

مرغ و خروسها توی ده برای خودشون می چرخدیند و با نوکهاشون لابه لای خاکها رو در پی پیدا کردن دونه برنج یا ارزنی زیرو رو میکردند.

سردر خونه کنتور برق رو دیدم که داشت برای خودش کنتور مینداخت !. وارد خونه شدم کاملا سنگی و جای تیشه ها روی پیکسل پیکسل دیوار نقش داشت.

حدود ۱۸ متر حفاری در دل صخره های مخروطی شکل. همه گرداگرد خونه میشینیم و خیره به جای تیشه روی دیوار. یاد فرهاد بیستون افتادم!

بیستون را عشق کند و شهرتش فرهاد برد

۲ ۳ دقیقه شد که همه محو تماشای معماری و کنده کاری دیواره ها شده بودند. که صاحبخونه شروع کرد به توضیح.

این مکان خودش از چندین طبقه تشکیل شده. طبقات پائین بزرگ هستند اما طبقات بالایی کوچک تر هستند. به خاطر کله قندی بودن این صخره ها این معماری بوجود اومده. قدمت این مکان ۸۶۰ سال می باشه از زمان مغول ! البته ساکنیتش مال این دوره می باشه در صورتی که بوجود آمدن اینجا برای ۱۴۰۰ سال پیش می باشه و شاید هم بیشتر. این صخره ها گدازه های کوه آتشفشان سهند هستند. تمام اینها سنگهای آذران هستند.

 

 

در زمان گذشته عده ای از ترس مغول از روستای حیلور پناه آوردند به این مکان و ۳ ۴ خانوار در این محل شروع به کندن نمودند و شروع به زندگی کردند. و در حال حاضر ۱۵۰ خانوار در اینجا زندگی می کنند و دارای ۶۴۰ نفر نیز جمعیت می باشد.

کار مردم این منطقه زنبورداری باغداری دامداری می باشه. تمام خانه ها دارای آب برق تلفن می باشه و تنها گاز وجود نداره که به زودی گازدار هم می شند.

داخل این خونه ها زمستانها بسیار گرم و تابستانها بسیار خنک می شه. این هم به دلیل خاصیت سنگ می باشه. در موقع زمستان اکثر اهالی بیکار می باشند و در بیرون تردد ندارند. در زمستان داخل خانه ها کرثی روشن می کنیم آنهم تنها برای سرمای بیرون. در صورتی که نیاز به هیچ وسیله گرمایشی نمی باشه.

ساخت این خانه ها به این صورت می باشه که  کلنگ ها رو یک روز تمام روی آتش می گذارند تا حسابی سرخ شود سپس با چکش اینها را تیز کرده و یک روز شروع به کندن می کنند. با هر ضربه ۵۰ گرم از سنگ کنده می شود. بدین معنی که حفاری این خانه ها ۵۰ گرم ۵۰ گرم می باشه. به این تیشه ها پولادی گفته می شود. روز بعد دوباره تیشه ها را سرخ کرده و ....

نام این روستا نیز به خاطر کندوهای سبدی عسل که دایره ای مانند می باشد و این خانه ها شبیه آنها می باشد و به علت تلاش و زحمت فراوان در حفر آنها به کندوجان معروف شده است. در انتهای نام فامیل تمام خانوارهای این محل کلمه کندوجانی وجود دارد.

 

 

در این خانه ها آشپزخانه درون خانه و سرویس بهداشتی خارج خانه وجود دارد. حمام عمومی وجود دارد که مردم از آن استفاده می کنند.

عسل مبحث بعدی صحبت مهمانان با این مرد کندوجانی بود که در پست بعدی توضیحات آن را از زبان خودش شرح خواهم داد.

 

 

پ ن : از وقتی شنیدم افشین قطبی دوباره سرمربی پرسپولیس شده کلی خوش به حالمان شده اساااااسی. امپراطور به خانه بازگشت !

 

تجارت خاموش !

ساعت ۱۱ بود از هتل راه افتادیم سمت کارخونه. حس دوران ابتدایی رو داشتم که اردوی علمی می بردنمون.  بعد از گذر از چند خیابون وارد جنوبی ترین قسمت شهر شدیم. راننده بعد از یه جلو عقب کردن وارد محوطه کارخونه شد.

بنای قدیمی ساختمان که بوی گوگرد از همون درب ورودیش به استشمام می رسید نشانگر قدمت ۹۰ ساله می داد. بله ۹۰ سال قدمت در تولید کبریت.

وارد اتاقی شدیم که از قبل برای مهمونهایی که ما باشیم تدارک دیده بودند. ۲ تا دستگاه یکی ساخت مهندسین خودمون یکی ساخت خارج داخل اتاق بود. بعد از توضیح پسر آقای توکلی که الان مدیر عامل کارخونه بود. رفتیم سراغ دستگاه ها برای شرح کار. تا به اون روز فکر می کردم این کبریتها به راحتی تولید میشه اما اون روز متوجه شدم نه همچین راحت هم نیست. در تمام قسمتهای کار خلاقیت به چشم می خورد. جالبیه ماجرا در این بود که مهندس های خودمون یک نمونه کاملا مشابه از دستگاههای خارجی رو ساخته بودند. و کارش دقیقا به همون کیفیت خارجی بود.

 

بعد از پذیرایی وارد قسمت اصلی کارخونه شدیم. از ورقه کردن تنه درختها گرفته تا ساخت کارتن کبریتها همه در یه محوطه ۱۵۰۰ متری انجام می شد. تنه درختها رو به کنده گیر وصل می کردند و با سرعت کنده می چرخید و از طرف دیگه به صورت ورق میومد بیرون. بعد ۱۵ ۲۰ تا از ورقه های چوب رو با هم داخل یه دستگاه می بردند که به صورت گیوتین شروع می کرد به برش ورقه ها به صورت خلال خلال. بعد از اون خلال ها وارد دستگاهی میشد که هر خلال داخل سوراخی قرار می گرفت تا برای گوگرد زنی آماده شه. به صورت شکلی که در پائین می بینید. طول نوارها به اندازه ۲۵ دقیقه بود تا گوگردها خشک بشن. بعد توسط یه دستگاه کاملا مکانیزه کبریتها داخل چعبه ها قرار می گرفت و برای بسته بندی آماده می شد.

 

 

توی این کارخونه اولین ژنراتور برق ایران هم وجود داشت که به قول صاحب کارخونه اون زمان ۸ تا از این ژنراتورها برق تبریز رو تامین می کرد. بزرگترین جراثقیل اون زمان یک تن بار رو می تونست بلند کنه. برای انتقال ژنراتور به داخل کارخونه مجبور شدند زمین محوطه کارخونه رو بکنند و کامیون بره داخلش بعد ۲۵۰ نفر این غول آهنی رو با دستهاشون بکشن و ببرند داخل کارخونه. رضا زاده اون موقع طرحشم ریخته نشده بود !!!

 

 

تمام کارها از ابتدا تا به انتها برای ساخت یه قوطی کبریت در حدود ۱ ساعت انجام میشد. باور نکردنیه واقعا !!!

توی راه برگشت داشتم به همین قوطی کبریت فکر می کردم که کشور ما بر اساس آخرین سرشماری حدود 70 میلیون جمعیت داره، این کبریت تو هر خونه ایرانی مصلما پیدا میشه چون یه کالای 100 درصد مصرفیه. نشستم و با ماشین حساب موبایل شروع کردم به محاسبه. البته همه این اعداد تقریبی در نظر گرفته شده.

فرض رو بر این بگیریم که خانوار ما همه ۵ نفره باشند. پس تعداد خونه هایی که این 70 میلیون نفر توش جا میشن طبق محاسبه من میشه 14 میلیون خونه.

اگه تو هر خونه یه جعبه کبریت کوچولو باشه پس کلاً 14 میلیون جعبه کبریت داریم که در حال مصرف هستن.

توی هر جعبه کبریت تقریباً حدود 40 عدد چوب کبریت هست.

اگه فرض کنیم از هر جعبه کبریت در هر روز فقط یک عدد چوب کبریت مصرف بشه،نتیجه این میشه که ما هر 40 روز به یک قوطی کبریت نیاز داریم.

تعداد روزهای سال 365 تاست و تقسیم بر 40 میشه تقریباً 9.

پس هر خونه در سال به 9 قوطی کبریت نیاز داره که مسلماً خیلی بیشتر از این نیاز داره،اما ما رقم مصرف رو تا آخرین حد ممکن پایین فرض میکنیم.

در نتیجه 14 میلیون خونه در سال جمعاً به 126 میلیون قوطی کبریت نیاز داره.

فکر کنم قیمت هر قوطی کبریت در شرایط امروزی حدود 25 تومان باشه.

پس هزینه کل کبریت مصرفی کشور میشه رقمی در حدود 3150000000 تومان.

میشه 3 میلیارد و 150 میلیون تومان.

هزینه یکسال مصرف کبریت کشور! باور کنید این هزینه بیشتر از این رقم میشه.

حالا فکرشون بکنید هزینه 90 سال مصرف کبریت کشور چقدر میشه؟

حالا بشینید بگید این روزا فندک اومده و کبریت از مد رفته،خود شما بارها بخاطر اینکه فندکتون خراب شده به کبریت پناه آوردین. ما که سیگاری نبیدیم اما دیدیم دست مردم.

بگردید آمار پرتقال فروش رو بگیرید.

این پولا فقط درآمد از راه کبریت فروشی بوده.

مطمئنن این درامدها تو این 90 سال خیلی جاها سرمایه گذاری شده که سود بیشتری داشته.

من که مخم داره سوت میکشه.

میدونم که این افراد خیلی قدرتمند هستن.میدونم اونقدر قدرت دارن که حتی میتونن تو سیاست گذاری کشورمون تاثیر گذار باشن.

به این میگن یه تجارت خاموش!

حالا یه چیز دیگه بگم بیشتر مختون سوت بکشه،

قویترین ابزار تبلیغاتی کشور تو دستای آقای توکلیه.حتی از تلویزیون،رادیو،اینترنت و سایت کلوب هم قویتره و میتونه چندین برابر درآمد فروش کبریت رو از راه تبلیغات در بیاره.

چرا؟

چون این کبریت یه جسم فیزیکیه سبکه که میتونه تو دستای شما قرار بگیره و دائم تو جیبتون باشه و شما میتونید تبلیغات رنگ و وارنگی رو که پشت این جعبه کاغذی چاپ میشه همیشه همراه خودتون داشته باشید.

خیلی از آدمها رو دیدم که حتی کلکسیون این جعبه ها رو دارند و از این کار لذت می برند. من خودم یه زمانی می خواستم شروع کنم به جمع کردن این جعبه ها حتی خارجیش اما نمی دونم چی شد رفتم سراغ تمبر !!!

پ ن : هوس کرده بودم یه دونه از اون کبریتهای بالا رو روشن کنم !!!

پ ن : کسی پایه هست بریم یه کارخونه از اینا بزنیم؟؟؟؟؟؟

ادیسون دمت گرم !!!

هی می گن هدف ما استفاده از انرژی هسته ای در راستای اصلاح وضعیت مردمه، هی ابرو بالا بندازین که"چه حرفا، از کی تا حالا،جه ربطی داره..."  حتما باید برقتون یه روز درمیون قطع بشه تا ربطش رو بفهمین؟ خوبتون شد؟

البته وقتی خوب به عمق قضیه دقت کنی می بینی که با یه تیر چندتا نشون زدن:

۱. به جای صرف وقت و هزینه برای جمع آوری دیشهای ماهواره، برق رو قطع می کنن. حالا تو مرفه بیدرد اسیر تهاجم فرهنگی هی برو دیش اضافه کن و تلویزیون ۴۴ اینچ بخر برای دیدن هرچه بهتر تصاویر... !!!

۲. با توجه به رواج روزافزون تلفنهای بیسیم، با قطع برق زمینه استفاده و سواستفاده از این وسیله به مدت چند ساعت تعطیل می شه. حالا یا ملت می رن سراغ موبایل و مخابرات حالش رو می بره با فیشهای آنچنانی یا اینکه موبایلت هم شارژ نیست و مجبوری مثل بچه آدم بگیری بخوابی.

۳.وقتی برق نیست، نه می تونی تلویزیون ببینی، نه کتاب و روزنامه بخونی و نه وبگردی کنی، بنابراین اعصابت کمتر خورد می شه و تاره می تونی بدون عذاب وجدان اینکه "نکنه یه وقت از دنیا عقب بمونی" بگیری بخوابی.

۴. وقتی برق نیست پسرها نمی تونن دستشون رو بکنن تو پریز برق که موهاشون سیخ بشه و دخترا هم نمی تونن خیلییی به قر و فرشون برسن و هفت قلم آرایش کنن(نهایتا به سه چهار قلم رضایت میدن ناچارا) در نتیجه جوونا کمتر به گناه  می افتن و جامعه سالمتر میشه.

۵. کلا مردم از اینهمه استرس و فشاری که در اثر هجوم تکنولوژی به وجود اومده چند ساعتی خلاص میشن و ناچارن به زندگی ساده و طبعا سالم پناه ببرن. نور شمع هم شاعرانه تره هم باعث تمدد اعصاب میشه.

۶.وقتی برق نباشه جوونا نمی تونن هی خودشون رو به بهانه تلفن و کامپیوتر و موزیک توی اتاقشون قایم کنن، در نتیجه ارتباط والدین و فرزندان بیشتر میشه،چون چاره دیگه ای ندارن.

۷. وقتی برق نباشه همونطور که شاعر میگه"کی به کیه، تاریکیه" در نتیجه جمعیت کشور رو به فزونی می ره و مشکل انقراض نسل ایرانیان هم حل میشه و طبعا وقتی جمعیتمون زیاد بشه دیگه دشمن عملا هیچ غلطی نمی تونه بکنه (یعنی دیگه لازم نیست،چون خودمون زحمت همه چی رو کشیدیم دیگه)

۸. خانومها دیگه لازم نیست از تمییز نبودن خونه شرمنده بشن " تا خواستم جارو کنم برق رفت!!!". احتمالا تعداد دید و بازدیدها و در نتیجه چشم و همچشمیها کمتر میشه، چون هر لحظه ممکنه برق بره و خوب بدون برق و کولر و سایر امکانات هم که نمیشه مهمونداری کرد...

۹. لازم به ذکر است که فردوسی پور دیشب وقتی نوید داد همه الان برق دارن و در حال تماشای فوتبال هستند کلی به کشورمان افتخار کردیم که می تونیم فینال جام ملتهای اروپا رو در روشنایی ببینیم.

۱۰.لازم به ذکر نیست که وقتی دیشب رسیدم خونه و دیدم برق نیست این مسئله سوژه لازم برای شام نپختن اینجانب را فراهم آورد و ما را وادار به رژیم گرفتن نمود تا اندکی به معده خود که در چند روز سمیناهار دچار تحمل مواد غذایی بسیار شده بود استراحت دهیم و همینجا کتبا ابراز تشکر و دمش گرم می کنم.


حالا که کاملا با ابعاد مختلف این مساله به ظاهر ساده آشنا شدین، برین رو پشت بوم و سه بار بلند بگین "انرژی هسته ای حق مسلم ماست"  تا این ابر قدرتهای ترسو بفهمن که ما با حق و حقوقمون آشناییم.



پ.ن. من اومده بودم اینجا که یه پست کاملا فرهنگی توریستی بذارم که کار به اینجا کشید!!!

 

 

پ ن : خوشحالم اسپانیا (کشور گاوبازها) قهرمان شد. حق به حق دار رسید. اسپانیا از هر لحاظ مستحق این برد بود.

 

یه چند خط کوتاه...

سلام خوبین؟

این جند روز من میگم سمینار شما بخونین سمیناهااااار ۳ روزه تبریز بودم. مدیران ارشد جمع شده بودیم تا بعد از ۳ ماه از شروع سال یه دل سیر بخوریم و بیاشامیم.

من با یه روز تاخیر امروز با پرواز ۱۳۶۸ تبریز تهران با یه بوینگ ۷۲۷ ساعت ۱۰:۱۵ پریدم به طرف تهرون.

ساعت ۱۱:۱۵ رسیدم فرودگاه و ۱۲ خونه بودم. تا رسیدم لباسامو کندم و کولر رو زدم و روبروش دراز کشیدم.

تا یک ساعت پیش خواب بودم و بلند شدم خونه رو یکم مرتب کردم و یه دوش گرفتم. و فقط اومدم یه اعلام وجود کنم .

تا دلتون بخواد حرف برای گفتن دارم از تبریز ایل گلی . کبریت سازی توکلی  .  کندوان  .  فوت مدیر داخلی هتل شهریار !!!...

از امشب کم کم  تعریف میکنم.

 

 

پ ن : آخ که تمدن چقدر کیف میده