سلاممممم
یکی از اوقات بیکاریه من روز تعطیل ۵شنبه ساعت ۸ صبح اونم در شرکت میباشه !!!
پرده رو کنار زدم و به خیابون پر از خالی چشم دوختم.
هوای آفتابیه نسبتا خنک. امروز روز شهادت هستش و مردم از بس دیشب سینه زدن احتمالا تا لنگ ظهر می خوابن !!!!
هدف از این چند خط نوشتن اظهار وجود بود و اینکه پیشول هنوز زنده اس و بدنبال موش گرفتنه !!!
خیلی دوستان میداریم تپل تپل ...
خسته گی گرفتاری جمله های معمولی هستش برای آپ نکردن تو این مدت. از سینما میخوام بگم از فیلمهای جشنواره از روزمرگی و از حسهای این چند روز از اتفاقات افتاده و نیافتاده.
از تنهایی از دلتنگی از دوری از گوشه گیری. از بی خوابیهای طولانی از ....
یکم وقت میخوام به اندازه چشمک دخترکی از پشت پنجره اتاق زیر شیرونی به پسر ژولیده زیر بارون ایستاده...
پ ن : ممنون از کامنتهاتون ممنون که به فکر این بنده حقیر نیز بودین...
پ ن : امسال از برف فقط سرماش قسمت این شهر بزرگ شد و بس. کیسه های شن و نمک هم مثل بووتهای آسیت کنار خیابون و اتوبانها باد کرد !!!!
دو هفته پیش بود گفت میرم مامان داره میاد انگلیس با برادرم برای دوره دوم درمانش. فکر کنم بعد از حدود ۹ ماه میرفت مامانش رو ببینه. برادرش همراه نامزدش مادرش رو آورده بودند. دوره درمان شروع میشه و به گفته دکترها موفقیت آمیز هم بوده. طی آخرین تماس هفته بعد قرار بود پس از اتمام دوره برگردند ایران. حال مادرش هم خیلی خوب شده بوده.
امشب بعد از سریال یوزارسیف اس ام اس زدم تا جویای حالش بشم که یه اس ام اس گرفتم با این مضمون : مامان فوت کردند !
خشکم زد. هیچ حرکتی نتونستم انجام بدم. جمله رو چند بار خوندم اما انگار اصلا معنی جمله رو متوجه نمیشدم.
مطمئنا شوک بزرگی براش بوده. من که تا حدودی در جریان زندگیش بودم درجا خشکم زد چه برسه به خودش.
تو هفته گذشته مادر رو آورده بودند تهران. برادر از اونور دنیا خودش رو رسونده بود. ۵ شنبه مراسمی گرفته بودند و کاش حداقل یه خبر میدادند...
هنوز هم باورم نمیشه به این سرعت تو این هفته این اتفاقات افتاده باشه.
چقدر این دنیا بی ارزشه....
داییه مادرم وقتی فوت کرد شاید ۱۳ سال داشتم. یه پدر رفت و ۳ تا دختر به یادگار گذاشت. حال و روز خودم به هیچ عنوان قابل توصیف نیست. داییه مادرم بود اما اونقدر ارتباطمون نزدیک بود که به اندازه داییه خودم بهش علاقمند بودم. خونه اشون با خونه ما دو تا کوچه بود و همین دلیل برقراری ارتباط محکم بین ما بود. همیشه از من تعریف میکرد و واقعا برام عزیز بود. حال دخترهاش که یکیش ۲سال از من بزرگتر بود یکی ۲سال از من کوچیکتر و اون یکی هم خیلی کوچیک بود اصلا تعریف کردنی نبود. به هر حال پدرشون رو بر اثر یه تومور مغزی از دست داده بودند اونم در سن شاید ۴۰ سالگی. هرچند اونها پدرشون رو از دست دادند اما مادری داشتند که مثل کوه تو این سالها این دخترها رو بزرگ کرد بدون کوچکترین مشکلی. بماند که در دوران بیماری دایی کلی خرج بیمارستان و مداوای دایی رو داده بود اما در آخر هیچ نتیجه ای حاصل نشد.
امیدوارم خدا به این دوستمون صبر زیادی بده با توجه به اینکه پدرش رو ۱۰ سال پیش بر اثر بیماری از دست داد و امروز هم مادرش رو...
از صمیم قلب به این دوست عزیز تسلیت میگم. امیدوارم غم آخرشون باشه..
سرنوشت تقدیر قسمت کلمه هایی که شاید تو یک ساعت گذشته بارها باهاشون کلنجار رفتم و تو رگه رگه مغزم بالا پایینشون کردم. وقتی از در لحظه بودن لذت نبری و تنها در یک جهت حرکت کنی و با خودت سر اینکه الان میتونستی کار دیگه ای جز این حرکتی که الان انجام دادی انجام بدی اونوقت پای کلماتی چون تقدیر سرنوشت میاد جلو. کاش میشد چند تا کپی از خودت بسازی و یکیشو بذاری سر تحقیق و پژوهش 24 ساعت. یکیشو بذاری برای خودش تو سواحل جنوبی یا تو جزیره ای پرت با تمام امکانات رفاهی تو ی خونه درختی حالشو ببره. یکیشو بذاری فقط بخوابه یکیشو بذاری فقط در مسافرت باشه یکی فقط بخوره در حد ترکیدن یکی هالیوودی بشه فقط رو فرش قرمز با کیت وینسلت بگه بخنده و به طرق مختلف بهش تبریک بگه !!! یکی تو فضا برا خودش پیتکو پیتکو کنه و از معلق بودن کیفول شه. یکی کتابهای ناخونده این چند وقت رو که از تو کتابخونه بهش زل زده رو بخونه . یکی رو بذاره جلو تی وی 90 اینج پای دی وی دیه رتتویلی یا نه فیلم The.Bridges.Of.Madison.County رو ببینی و حالشو ببری. ذائقه فیلمم هم شاید داره پس رفت میکنه نمی دونم. یکی رو بفرستم آنجا که دلبر خانه داره.... یکی رو بفرستم برای تدارک جشنی بزرگ ...
خیلی جاها دلم میخواد باشم اما چه کنم که فقط و فقط یک نسخه بیشتر وجود نداره..
بگذریم ...
این چند وقت تخمه پوست کنده های مزمز رو دیدیدن؟ هرچی فک کردم دیدم فضا رفتن خیلی ساده است. اما تخمه خلال شده هر مدلش سخته !!! آخرش تنها به یه نتیجه میشه رسید. تعدادی افغانی مجرب در امر پوست کردن تخمه این شرکت استخدام کرده باشه البته با کارت بهداشت تاریخ نگذشته با حقوق مکفی که یه وقت تخمه ها رو هنگام پوست کندن نخورند !!!
پ ن : یادم نیست اما یه جا خوندم در عشق و خواب هیچ چیز محال نیست