پیشول و رازهایش

من این حروف نوشتم,چنان که غیر ندانست ؛ تو هم ز روی عنایت, چنان بخوان که تو دانی

پیشول و رازهایش

من این حروف نوشتم,چنان که غیر ندانست ؛ تو هم ز روی عنایت, چنان بخوان که تو دانی

سفرنامه هیندوستان (۴)

نکات جالب اما عبرت آموز :

 

  • حتما قبل از سفر به هند پنبه یا از این گوش کیپ کن ها که باعث میشه نویز اذیتتون نکنه با خودتون ببرید. در شهر دهلی کلیه وسایل نقلیه برای عبور از ماشینهای کناری شروع به بوق زدن میکنند !!! این کار برای اونها کاملا عادیه و اصلا هم ناراحت نمیشن اما بعضی جاها من خیلی شاکی میشدم که این چه وضعشه آخه آزار داری مگه بیخودی بوق میزنی !!! تازه وای به حال اون موقع که بدونند مقصد نهایی شما دقیقا کجاست مثلا راه آهن یا فرودگاه... اونوقت مثل ماشین آمبولانس آژیر کشان همچین تو این خیابونها حرکت میکنند که هرکی ندونه فکر میکنه زن حامله تو ماشین داره یا طرف نفسهای آخر رو داره میکشه.

  • انتظار اینو نداشته باشین که در بالای شهر افراد فقیر رو نبینید و یا در پائین شهر افراد ثروتمند با ماشینهای آنچنانی وجود نداشته باشه. فرق غنی و فقیر به فاصله 2 کوچه بعضا به فاصله 2 خونه هم میرسه. 

  • سیستم ارتباطی بسیار قوی و مجهزی دارند و جالب تر از همه 118 این کشور بود که خیلی از سیستمش خوشم اومد. اولا 118 هندیها 7 تا 3 هست که وقتی میگیری و درخواستت رو میگی اعم از آدرس و شماره تلفن در صورت نیاز کافیه بگی که برات sms کنند. همین که گوشی رو قطع میکنی یه sms دریافت میکنی که تمام مشخصات مورد نیاز داخلش هست. جالب تر از این قسمت . sms بعدی از شما درخواست می کنه مشخصات شغلی و کاری خود رو در صورت امکان بدید تا در سیستم ثبت شه تا اگه کسی سراغتون رو گرفت در صورت تمایل اطلاع رسانی کنیم.

  • در تمام مواد غذایی بدون استثنا فلفل و ادویه تند هندی استفاده میشه ! حتی شکلات !!! یه بسته شکلات گرفتم به نیت این شکلاتهای نوشابه ای که اینجا هست همین که مزه کردم دادم در اومد !!! آخههههه تو شکلات هم فلفل میزننن؟؟؟!!!

  • با توجه به سطح پائین فرهنگ در هند سرعت پیشرفت تکنولوژی تو این کشور مثال زدنیه. در عرض یکسال 500 کیلومتر مترو زدند و پیش بینی کردند در عرض 3 سال آینده 3000 کیلومتر دیگه مترو بکشند! در دهلی شما مونوریل رو نیز میتونید مشاهده کنید.

  • من موندم این زنهای شرقی چرا غیرتشون بیشتر از مردهاشونه ! مردای هندی رو بگذاری یه صندلی بگذارند جلوی در خونه ارباب یا صاحب خونه که میاد بارشو بگیره ببره خونه و دولا راست شه یه انعامی بگیره. زن هندی استانبولی خاک رو میگذاره رو دوشش میبره جلو کامیون خالی میکنه دوباره برمیگرده...

  • بارندگی در این کشور یعنی گرفتن یه شلنگ آب از آسمون به سمت زمین. بیخود نمیگن در عرض جند روز گذشته ۷۰ نفر کشته داده.

  • بدنبال تمیزی و نظافت در این کشور نگردید چون خصلت و ذات این کشوره که همیشه کثیف باشه. این آخرها خودم هم دیگه خسته شده بودم و بیخیال میشدم که برم حموم. از بس که ظرف کمتر از نیم ساعت دوباره این پیرهن خیس میشد.

  • از آدمهای هند گرفته تا لباس هایی که از مغازه میگیری همه و همه بو میدند. این هم از خاصیت خاک و هوای هنده. از بس رطوبت و بارندگی در این کشور زیاده که خاکشون هم بو میده !!!

  • مشروبات الکلی در دهلی به ندرت پیدا میشه و به جاش یه ماده پودر مانند هست که اغلب مردم از اون استفاده میکنند به نام ناس اگه اشتباه نکنم. که بعد از خوردنش به آدم حس نعشه گی دست میده. در شهرهای دیگه اینطوری نیست و در بنگلور کافه های مشروب فروشی پیدا میشه و حتی در خیابونهای شهر علائم هشدار دهنده در مورد نخوردن مشروب قبل از رانندگی تاکید شده. چیزی که در دهلی من اصلا ندیدم !

ادامه دارد . . .

مارمولک عاشق

تهران- خبرگزاری ایسکانیوز:

خانه های ژاپن با دیوار هایی ساخته شده است که دارای فضای خالی هستند و آن را با چوب می پو شانند.در یکی از شهر های ژاپن ، مردی دیوار خانه اش را برای نو سازی خراب می کرد که مارمولکی دید. 
 


 
میخ از قسمت بیرونی دیوار به پایین کوبیده شده و به اصطلاح مارمولک را میخکوب کرده بود.مرد چشم بادامی ، دلش سوخت و کنجکاو شد.
وقتی موقعیت میخ را با دقت بررسی کردحیرتزده شد و فهمید این میخ 10 سال پیش هنگام ساخت خانه به دیوار کوبیده شده اما در این مدت طولانی چه اتفاقی افتاده است ؟چگونه مارمولک در این 10 سال و در چنین موقعیتی زنده مانده ؛ آن هم در یک فضای تاریک و بدون حرکت ؟ چنین چیری امکان ندارد و غیر قابل تصور است!
شهروند ژاپنی متحیر این صحنه ، دست از کار کشید و به تماشای مارمولک نشست.این جانور در 10 سال گذشته چه کار می کرده ؟ چگونه و چی می خورده؟
محو نگاه به جانور اسرارآمیز شده بود که سر و کله مارمولک دیگری پیدا شد.این مارمولک، تکه غذایی به دهان گرفته و برای جفتش برده بود.
مرد ژاپنی ، ناخواسته انگشت به لب گذاشت و به خود گفت :10 سال مراقبت بی منت ؛ چه عشق قشنگ و بی کلکی.چطور موجودی به این کوچکی می تواند عشقی به این بزرگی داشته باشد اما خیلی وقتها ما انسانها از هم گریزانیم؟

سفرنامه هیندوستان (3) جواهر لعل نهرو ...

سلام

خوب یکم سرم خلوت شد گفتم بیام یکم از خاطرات هند و دانشگاه و جاهای دیدنی هند بگم.

 

خلاصه:

سفر هند ۹ روزه بود. چهارشنبه رفتم و جمعه برگشتم. تو این سفر ۴ روز دهلی بودم و ۳ روز بنگلور و یک روز هم آگرا برای دیدن تاج محل ! یه روزم رو هوا ! ۲ تا دانشگاه تو دهلی رفتم و ۲ تا دانشگاه تو بنگلور رجیستر کردم. البته ۲ تا دانشگاه هم موکول شد به بهمن. از جاهای دیدنی هم یک روز رفتم آگرا تاج محل رو دیدم و آگرا فورت. تنهایی رفتم اما خوب یک تجربه خوب بود و در پیشنهاد میکنم حتما یکبار برید و هند رو ببینید. تجربه هاش بیش از پول خرج کردنش سنگین و پرباره.

 

دانشگاه جواهر لعل نهرو :

روز اول . بعد از روسوندن اون دو وروجک به دانشگاه . رفتم دانشگاه جواهر لعل نهرو که در جنوب شهر دهلی واقع شده. یک تاکسی گرفتم و رفتم سمت دانشگاه. توی راه مردم اتوبوسها بوقهای مکرر که بی دلیل زده میشد واقعا برام جالب و دیدنی و سرسام آور بود!

دانشگاههای هند قابل مقایسه با دانشگاه های ما نیست. هر کدوم در یه دهکده واقع شدند. من میگم دهکده اما منظور یک محوطه خیلی بزرگ هست که همه چی داخلش پیدا میشه.

سردر دانشگاه مامور نگهبانی جلوی ماشین رو گرفت و گفت کجا؟ گفتم میخوام برم دپارتمان کامپیوتر و بعد از راهنمایی اجازه داد بریم داخل. از جلوی در دانشگاه تا ساختمان پذیرش حدود ۵ دقیق با ماشین راه بود. دو طرف جاده پر از دارو درخت و محوطه سرسبز. آپارتمانهای دانشجوهای دانشگاه که روی بند های بالکونشون پر زیرپیرهن و لباس بود که برای خشک شدن پهن شده بود. اما شاید چند روز زمان لازم بود تا اون لباسها خشک بشن !!! اونم به خاطر اینکه ابرهای لایه لایه همیشه بالای سر این شهر دیده میشد. و کافی بود شروع به بارندگی کنند.

وارد ساختمان پذیرش شدم و بچه ها مشغول انتخاب واحد بودند. پرسون پرسون رفتم تا رسیدم به اتاقی که مربوط به پذیرش دانشجوهای جدید بود. بعد از یکم توضیح در مورد دلیل اومدنم برگشت گفت زمان پذیرش امسال تموم شده و شما باید بهمن ماه تشریف بیارید البته مدارک رو هم پست کنید کافیه!

کمی تو ساختمون گشتم و روی بورد دانشگاه اسامی دانشجوهای جدید رو که پذیرش گرفته بودند رو دیدم. از ایران نزدیک به ۱۰ نفر PhD قبول شده بودند و در بین کشورهای دیگه آمار قابل قبولی بود. اسامی چند تا از بچه ها که کامپیوتر پذیرفته شده بودند رو نوشتم و از ساختمون زدم بیرون. دپارتمان کامپیوتر نزدیک دپارتمان پذیرش بود و گفتم تا اینجا که اومدم یه سر هم اونجا بزنم. از در ورودی که وارد شدم پرسیدم اتاق معاونت دانشجویی کجاست و راهنمایی کردند که سمت چپه و بعد از عبور از چند اتاق خانومی رو دیدم میانسال که در حال نوشتن بود. با روی خوش سلام علیک کرد و شرح ماجرا رو که تعریف کردم گفت قسمت پذیرش درست گفته و شما باید اون موقع بیاید البته نام شخصی که درخواستهای بچه های phD میره زیر دستش رو داد و گفت برو پیش آقای tiktendana. برد دانشکده رو نشون داد گفت میتونید از روی برد اسم پرفسوری اگر مد نظرتونه که با تخصصتون مطابقت داره یادداشت کنید. رفتم رو برد اسم پرفسور R.k.agrawal رو پیدا کردم و راهنماییم کرد به اتاقش. دکتر رو تو اتاقش پیدا کردم و بعد از شرح ماجرا یکم در مورد نحوه پذیرش برام شرح داد. 7.5% دانشجویان دانشگاه میتونه خارجی باشه که از این تعداد حدود 5% بورس میشند و بقیه با خرج خودشون ادامه تحصیل میدن. اطلاعات مفیدی بهم داد و آخر سر اسمم رو یادداشت کرد که اگه پرونده ام رفت زیر دستش یه ذهنیتی نسبت به امروز داشته باشه.

بعد از خداحافظی اومدم که برگردم دیدم شر شر بارون راه افتاد. من میگم بارون شما بخونین سیل آسمانی !!! دقیقا انگار شلنگ آب فشار قوی از اینا که آتش نشانها برای خاموش کردن استفاده می کنند از بالا رو زمین گرفته شده بود. آنچنان بارونی میبارید که چتر که محال بود جواب بده و در عرض 15 دقیقه سیل راه افتاد. همه منتظر بودند تا این بارون بند بیاد و برن سر خونه زندگیشون اما این بارون امان نمی داد. بعد از نیم ساعت بارندگی وقتی همه جا پر آب شد و بارون شدتش کم شد. جوری که میشد بری اما با اون همه آب روی زمین نمیشد به آسونی راه بری. پاچه شلوار رو باید میزدی بالا تا حداقل شلوارت کمتر خیس شه. هوا گرم و رطوبت به حدی که راحت نفس نمی تونستی بکشی.

پیاده راه افتادم تا دم در دانشگاه. بیشتر میخواستم با محیط دانشگاه و مردمی که اونجا زندگی میکردند آشنا بشم. خونه هایی که تو هرکدوم چند تا دانشجو زندگی می کرد رو ببینم. از بارون زیاد دیوار ها جلبک زده بود و امیدی به تمیز شدنشون دیگه نبود.

دم دانشگاه یه ریشکا گرفتم تا دم هتل. توی راه از شدت بارون اومده ترافیک درست شده بود و چون این سه چرخه ها اطرافش بازه امکان داشت اگه ماشینی با سرعت از کنارت رد بشه آب بپاشه به تمام هیکلت !

توی یه میدون بچه هایی رو دیدم که شیرجه میرفتن تو آبی که کنار میدون جمع شده بود و شنا میکردند ! آنچنان با ذوق شنا میکردند که منم به هوس افتادم آب تنی کنم !

رسیدم هتل و رفتیم زیر دوش. حسابی خسته شده بودم و خیس عرق ....

فردای اون روز روز استقلال هند بود و همه جا تعطیل. هیچ کاری نمیشد انجام بدی و مجبور بودم تو هتل بمونم. 61 سالگرد استقلال هند. مثل 22 بهمن خودمون !!!

برگشتم. آخرین ملاقات اینور آبی. تولدم مبارک

سلام.

دیروز برگشتم. ساعت ۵ صبح بود. همچین که این هوای تهران خورد تو صورتم کلی روحم شاد شد !!!

 

به موقع از همه چیز تعریف میکنم. کامنتها رو هم امروز حتما تائید میکنم.

 

--------

بارها نشون دادیم که این لحظه ها رو دوست نداریم و به اجبار مجبور به قبولش شدیم ! من و تو از این روزها داشتیم پس میتونیم بازم تحملش کنیم. یعنی تا کی من اون چشمها رو نمیبینم؟؟ اون خنده و نگاه های شیطون و اون دستهای گرم.

امیدوارم خیلی زود دوباره تصویر یه چهره خندون و شاد رو ببینم. حرف زیاد بود واسه گفتن اما زمان به سرعت به توربوترن میگذشت.

مراقب خودت باش و مراقب خودت باش و بازم مراقب خودت باش اونم تپل تپل ...

به امید دیدار بعدی خیلی زود...

--------

۲۸ سالگرد تاسیسمون مبارک !

این روز تولدم داره برا خودش ماجرا میشه انگار !!!

۳ سال پیش یه تو همین روز یه خبر خوش. امسال   ...

نیست که من یکم تو زمینه تاریخ مشکل دارم رو همین حساب تمام لحظه های مهم و حساس باید تو حوالی این روز برام اتفاق بیافته...

پ ن : زنگ بموقعی بود مرسی از تبریکت... 

 

سفرنامه هیندوستان (۲)

سلام

بالاخره پامون به هند رسید. جاتون خالی هوا تا دلتون میخواد  شرجیه !!!

من یکی رسما خیس آب شدم!. از تو هواپیما بگم که خیلی خوش گذشت !! ۴ نفر قسمت تجاری بودیم. این مهماندار هم هرچی بود بست به شکم ما !!!. دیگه داشتم میترکیدم. یعنی اینا تا آدمو راهی بیمارستان نکنن ول نمی کنند. خلاصه با ۳:۲۰ دقیقه پرواز بالاخره رسیدیم به دهلی.

از هواپیما که اومدم بیرون همچی هوای شرجی خورد تو صورتم که پوست صورتم داشت کش می اومد شدید. وارد سالن شدم. حالا مثل این منگلا دارم میرم جلو. قسمت چک پاسپورت دیدم یکی وایستاده داره پاسپورتش چک میشه. خواستم برم یهو دیدم یکی گفت آقا صف !!! برگشتم دیدم هندیه ! دیدم رو زمین یه خط زرد کشیدن که نوبتی از اون رد میشن میرن پیش آفیسر تا پاسپورت رو چک کنه. خلاصه گفتیم ساری و رفتیم پشت آقا نوبت گرفتیم.

بعد از این مرحله رفتم چمدونو از قسمت بار بگیرم. همین حین با دو تا از بچه های ایرانی آشنا شدم. سلام احوال پرسی کردم و گفتم چی میخونی گفت ژنتیک. با خانومش اومده بود. جفتشون قراره مستر بخونن. خلاصه گفت یه محله هست به نام کرول باغ . بریم اونجا که هتل ۳ ستاره داره و قیمتهاش مناسبه. آها اینم بگم که اینا از موسسه تو ایران اقدام کرده بودند. خلاصه تا بار اونا بیاد من رفتم تاکسی گرفتم و یه هتل تو همون حوالی رزرو کردم. سوار ماشین شدیم حالا همه صحبتها رو من می کنم. اینا هم بروبر نگاه می کنن. از فرودگاه خواست بیاد بیرون که دیدم مراسم شیپور براهه. پرسیدیم گفتن اولین مدال المپیک رو تو تیراندازی هند بعد از شوونصد سال گرفته !!!. قدمو میبینی تورو خدا !!!!

خلاصه بعد از رویت هتل که نزدیک مترو هم هست. وارد هتل شدیم. البته کلی با راننده من در حین طی مسیر صحبت کردم و کلی دستم اومد این دهلی چه جور جائیه.

۲تا اتاق گرفتیم. ۱۸۰۰ روپیه. به پول ما میشه ۴۷۰۰۰ تومن حدودا. خوبه بد نیست. اما اینترنت تو اتاق نداره من الان از تو لابی هتل دارم اینارو تایپ می کنم.

بقیه حرفها هم بمونه برا فردا. چون ساعت به وقت اینجا ۱:۴۷ هستش و فردا هم قراره ساعت ۹ با این دو وروجک بریم دانشگاه.

پ ن : از شانس من ۱۶ اگست فستیوال در هند برقراره و تعطیله !!!! یعنی عملا فردا رو وقت دارم و تا دوشنبه همه جا تعطیل میشه !!!!