پیشول و رازهایش

من این حروف نوشتم,چنان که غیر ندانست ؛ تو هم ز روی عنایت, چنان بخوان که تو دانی

پیشول و رازهایش

من این حروف نوشتم,چنان که غیر ندانست ؛ تو هم ز روی عنایت, چنان بخوان که تو دانی

فهم



بچه بودیم از آسمان باران می آمد،


بزرگ شده ایم از چشمهایمان می آید.


بچه بودیم درد و دل را با هزار ناله میگفتیم، 


همه میفهمیدند.


بزرگ شده ایم ،درد و دل را به صدزبان میگوییم،


اما هیچ کسی نمیفهمد

نظرات 3 + ارسال نظر
م لّ ت شنبه 31 مرداد‌ماه سال 1388 ساعت 18:24

کاش کوچیک بودیم............ وقتی کوچیک بودیم دلمون بزرگ بود ولی حالا که بزرگ شدیم بیشتر دلتنگیم. کاش کوچیک می موندیم تا حرفامونو از نگاهمون بفهمن نه حالا که بزرگ شدیم و فریاد که می زنیم باز کسی حرفامونو نمی فهمه

دقیقاا....

به این میگن دنیای واروونه

صوووورتی شنبه 31 مرداد‌ماه سال 1388 ساعت 22:46

:|
شاید به خاطر اینکه خودمونم نمی دونیم چمونه!

میدونیم.
ندونیم که دیگه مصیبت عظما میششهههههه !!!

م لّ ت دوشنبه 2 شهریور‌ماه سال 1388 ساعت 19:16

فوووووووت .....
فووووووووت ....
فوووووووت .....
فووووووووت ...
فوووووووت ....
بیا شعما رو فوت کن !!!
که 100سال زنده باشی
تولدت مبارک !!!

مرسی ملت :دی
من شما رو می شناسم؟؟؟‌:دی

اگه اون تشدید رو نگذاشته بودید فکر می کردم املت بوده الفش جا افتاده :دی

شاد باشی تپل تپل...

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد