پیشول و رازهایش

من این حروف نوشتم,چنان که غیر ندانست ؛ تو هم ز روی عنایت, چنان بخوان که تو دانی

پیشول و رازهایش

من این حروف نوشتم,چنان که غیر ندانست ؛ تو هم ز روی عنایت, چنان بخوان که تو دانی

بیراهه

بگذارید با متنهایی همچون پست قبلی دلمان را خوش کنیم و کمی بخندیم اما چهره های غمبار برخی انسانها را فراموش کنیم.


هرگز نمیتوانم باورم را راضی کنم که امروز این حرفها از گلوی مردی که می شناختمش زائیده شده باشد...


ایمانم را به چند ساعت صحبت نمی فروشم....



نظرات 2 + ارسال نظر
[ بدون نام ] یکشنبه 11 مرداد‌ماه سال 1388 ساعت 20:44

عزیزم ..

خودتو ناراحت نکن .. !

بهترین کارو تو میکنی .. !

چیزی که با چشم میبینی هم نمیشه باور کرد

متاسفانه همینطور

نوشی یکشنبه 11 مرداد‌ماه سال 1388 ساعت 20:45 http://tameshki.com

من بودم اون بالائی

ولکام

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد