پیشول و رازهایش

من این حروف نوشتم,چنان که غیر ندانست ؛ تو هم ز روی عنایت, چنان بخوان که تو دانی

پیشول و رازهایش

من این حروف نوشتم,چنان که غیر ندانست ؛ تو هم ز روی عنایت, چنان بخوان که تو دانی

گذشت...

سلام.


دو ماه گذشت. سخت بود و شیرین اما گذشت. تلخیهایی داشت اما گذشت. خاطره هایی به جا گذاشت اما گذشت. 


کی میتونست فکر کنه که تو این ۲ماه قرار این همه اتفاق بیافته. اونقدر اتفاقات ریز و درشت افتاده که حالم دیگه داره از هر اتفاق جدید بهم میخوره.


تو این مدت چه کردید ؟؟؟؟


حس انسان دور گود نشسته رو دارم که تازه داره وارد گود میشه و فقط شنیده و هیچ ندیده.


خوشحالم که الان سلامت هستم. ناراحتم از این همه اتفاق !


دیروز من هم وارد گود شدم. به چشم خود دیدم. چشمهام جدیدا با تلنگری خیس میشن.


امروز هم میرم. برای فراموش نشدن آدمهایی که تا چند شب پیش مثل من نفس می کشیدند و تو این کوچه و خیابون راه میرفتند.


خسته ام .....


همین چند خط هم انرژی زیادی ازم گرفت تا بخوام این لحظه ها رو ثبت کنم.


سر فرصت خیلی حرفها هست که تو این سینه جمع شده و باید گفته بشه.



نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد