بله بله آمدیم و با یه خبر خوش آمدیم.
من 2 تا دختر عمو دارم که یکی از یکی شرو شووور تر. بله اینا وقتی 3 4 سالشون بود پدرشون بهشون بارفیکسو از این جور چیزا یاد میداد. من هر وقت این 2 تا وروجک رو میدیدم میگفتم اینا بدرد ورزشهای رزمی میخورند از بس که شیطوننن.
خلاصه حرفی که شاید 10 12 سال پیش میزدم امروز به واقعیت پیوست. البته بگذریم که زودتر از اینها پدرشون حرف من رو ثابت کرد اما خوب امروز یکی از همین دخمل کوچولوهاااا مدال برنز مسابقات آسیایی کاراته سبک کوبه اوزاکا رو کسب کرد.
متاسفانه من نبودم که از این ورزشکارمون شخصا عکس بگیرم اما اینا رو برادر گرام زحمت کشیده بود گرفته بود.
بابا اسم این دوتا رو تو فامیل گذاشته هنرمند !
یکمم از حاشیه این مسابقات بگم که روز اول این ورزشکارا قرار بود نصف خرج سفرشون رو خودشون بدند و نصف دیگه اش رو یه اسپانسر پرداخت کنه و به دلیل کنسل شدن اسپانسر تمام تیم با خرج خودشون رفتند به این مسابقات و اینکه بعد از بازگشت جالبه سرپرستشون گفته اگه موافق باشید مدالهاتونو تقدیم رئیس جمهور کنیم !!!!!
امسال بدلیل شرایط مالیه عمو دختر بزرگتر به مسابقات رفت و دختر کوچکتر قراره سال بعد بره و اگه من و بابا زودتر متوجه میشدم حتما نمیگذاشتیم اینطوری بشه. چون واقعا این ۲تا بچه رو دوست داریم.
دلم نمی خواد شیرینیه برد این دختر عمو رو با مسائل حاشیه ای تلخ کنم و از همین جا تنها یک جمله میگم:
آفرین و خسته نباشی کوچولوی قهرمان ......
پ ن : به برادر گرام میگم چرا از خودش تو فرودگاه عکس نگرفتی میگه از یه آدم خواب آلو و خسته نباید انتظار همکاری در گرفتن عکس ازش داشت ! آخه پرواز گروه از مالزی به دبی بوده ۶ ساعت انتظار در فرودگاه و از اونجا به تهران و این یعنی یه سفر خسته کننده به تمام معنی !
عجب شبی بوووووووود عجب شبی بوووووووووووود
جاتون خالی واقعا محشر بود دیشب. هرچی بگم کم گفتم.
خانوم آقایی که شما باشی ساعت ۶ گفتیم بزنیم بریم منزل دیگه بسته انفدر کار مثبت انجام دادیم. خجالتم خوب چیزیه شب یلدا به جا اینکه بری یه هندونه تپل مپل بخری بزنی زیر بغل یا رو کولت بگیری بری خونه نشستیم داریم چخ چخ برنامه تایپ میکنیم. خلاصه با بچه ها زدیم از شرکت بیرون و با ماشین یکی از بچه ها رفتیم سوی منزل. تا مترو مسیر ۱۵ دقیقه ای شد ۴۵ دقیقه. زدیم تو مترو و گفتیم به جهنم باقی مسیر رو در مترو جبران میکنیم. مترو که دیگه ترافیک نداره. یه خطه رفت داره یه برگشت میشینی داخلشو قان قان میری تا خونه. وارد ایستگاه که شدم دیدم به به باباااا گلی به جمالتون کل ایستگاااااااااااه کیپ به کیییییپ گفتم نکنه اشتباهی اومدم ایستگاه سعدی ! حالا قطار مگه میاد. ۵ دقیقه ۱۰ دقیقه کشون کشون خودمو کشیدم جلو دیدم ههههه قطار اومده از ترس مسافرا قبل ایستگاه تو تونل نگه داشته جلو نمیاد !!!!
شروع کردیم به گفتن شعر معروفه بیااااااا بیاااااااا بیرون بیاااااااااا از تو تونل بیروووووووون بیا با این چشمک با اون خواهش بیرون بیااااااااااااا...
نمیدونم راننده بین جمع کیو دید بالاخره از جاش تکون خورد اومد تا ایستگاه. داخلشو که دیدیم دلمون به حال مسافرای داخلش سوخت. بیخیال شدیم از سوار شدن !!! دروغ چرا نیم ساعت وایستادیم دیدیم هیچ فرقی نمیکنه ۲ راه داریم یا بریم میرداماد از اول خط سوار شیم که بعضی وقتها مثل دیشب این بهترین کار موجوده یا اینکه اشهدو بخونیم و به بچه ها بگیم قلاب بگیرن بریم رو سقف قطار
بالاخره سوار یکی از این قطارها شدیم و اونم با هزار زور و فشاااااار. داخل وایستادیم کیپ به کیپ از بلندگو یه نوار ضبط شده شروع کرد نطق کردن.
" مسافرین مخترم به دلیل نقص فنی قطار از ادامه مسیر معذور میباشد. کارشناسان در حال بررسی و رفع هرچه سریعتر نقص فنی میباشند. به محض رفع مشکل شما را در جریان جزئیات کار خواهیم گذاشت. با تشکر "
به هر حال شبه یلدا بود ایشون هم افاضاتی فرمودند و دل مردم یکم شاد شد.
مسیر نیم ساعته مترو با کلی زور و فشار 1.20 دقیقه طول کشید. به هر حال هر کسی باید به نوعی امشب خاطره سازی بکنه دیگه.
از مترو زدیم بیرون بدو بدو سمت خط تاکسی. انتظار یه صف 2 کیلومتری رو داشتم اما خدا رو شکر اینجا یکم یلدا بهمون حال داده بود. صفش 1.9 کیلومتر بود.
نشون به اون نشون که پیاده گز میکردم تا خونه زودتر میرسیدم. جاتون خالی رسیدیم خونه دیدم به به مامان جان دلمه گذاشتن شکم ما هم که غار غووووری میکرد اساسی. گفتیم مهمون داریم ؟؟؟ مامان حان فرمودند خییییییییر مهمونیم !!!. گفتم آها جدیدا مهمون غذا میپزه میبره خونه میزبان. که دیدم مادر گرام چشم غره ای رفت که یعنی آره یک کلام دیگه در بریز شام بی شام.
خونه مامان بزرگیم خواستی شام بیا اونجا !!!
ماماااااااااااااااااان من گشنمه !!! شرمنده در قابلمه باز نمیشه تا اونجا !
رفتیم در اتاق و گرفتیم خوابیدیم. حالا این شکم هم مگه میذاره یه چرت بزنیم. از زور گرسنگی نیم ساعت بیهوش شدیم و از زور گشنگی بعد نیم ساعت دست و پا لرزون رفتیم خونه مامان بزرگ جان. ( مسیر طی شده 2 کوچه !!)
خلاصه دیدم بعله همه اهل خاندان تاتارها جمعند و مشغول خوردن. ما نیز رفتیم و نشستیم و خوردیم و ترکیدیم. بعدشم که یه فیلم شبکه یک پخش کرد فک کنم. هرچی تیکه بود جمع شده بود تو اون فیلم. امیر جعفری و امیر نوری و بنفشه خواه و حسین رفیعی و ...
یکم خنده در کردیم و پا شدیم اومدیم خونه.
یه چند ساعتی هم پای نت بودیم و چخ چخ و ....
بعدشم فک کنم بیهوووش شدیم....
امیدوارم شب یلداتون تپل بوده باشه و حداقل تو این وضعیت مزخرف و مصیبت یکم خندیده بوده باشین. ایرونی جماعت دنبال یه بهونه اس که دور هم جمع شه. حتما به همه خوش گذشته.
کریسمس نزدیکه. امیدوارم امسال کریسمس هم به همه خوش بگذره. حتما همینطوره....
شاد زی تپل تپل ....
پ ن : کاش به جای سوووووز دیشب یکم برف می بارید.