پیشول و رازهایش

من این حروف نوشتم,چنان که غیر ندانست ؛ تو هم ز روی عنایت, چنان بخوان که تو دانی

پیشول و رازهایش

من این حروف نوشتم,چنان که غیر ندانست ؛ تو هم ز روی عنایت, چنان بخوان که تو دانی

متکدی با فرهنگ !

ما نیز دعوت دیده شدیم!!  اونقدر تو گوش ما خوندند که  تو این فیلم راحت حرف میزنند که ما موندیم سخت حرف زدن چه شکلی میتونه باشه !!! من بدنبال فیلمی بی پرواتر از این رفته بودم ! باز از هیچی بهتر بود! سکانس آق مٍیتی رو دوس می داشتیم. سوغات کربلا !! .... 


این فیلم تنها یک جاش بود که تنم رو لرزوند اونم اونجایی بود که زن برای پس انداختن بچه می خواست استخاره کنه. همون جایی که من هم تو دلم استخاره میکردم !!!


به هر حال از این دعوتها زیاد داریم و کمتر انسانهایی مثل نقش ثریا قاسمی وجود دارند. شاید حتی کمتر از انگشتهای دست... 

 

 

 


برادر گرام تعریف میکرد تو دماوند سر کلاس نشسته بودند که یه آن در باز میشه و یک گدا وارد کلاس میشه و شروع میکنه به گدایی !!! بچه ها هم رو زمین ولوووو .... 


همینه دیگه وقتی تو روزنامه مینویسن حقوق جناب مدیر 1000000000000 ریال هستش این گداها هم جایی رو بهتر از دانشگاه آزاد دیگه پیدا نمیکنند و برای رقابت با جناب مدیر هم که شده میوفتند تو کلاسها و ....


دلیل ورود این گدای محترم هم به خاطر اینه که این دانشگاه قبلا سینما بوده و کنار خیابون و این فقر بینوا هم فک کرده اینجا پاساژی چیزیه و اومده تو کلاس !!!


 

 

پ ن : اینم جالبه دوست داشتین یه نگاه بهش بندازین  

 

پ ن : تبریک میگم بچه ام امروز ۸ قلو زائیده. شمسی خانوم زن اصغر آقا رو میگم !!! روزهای آینده عکسش رو با خانواده محترم میگذارم

نظرات 6 + ارسال نظر
آریانا چهارشنبه 15 آبان‌ماه سال 1387 ساعت 09:40 http://aaryanaa.blogsky.com

وای عزیزم نازی تو رو خدا عکسشونو بذارید خیلی وقت ازشون خبری ندادیدااا

چشم حتما ...

مانیا چهارشنبه 15 آبان‌ماه سال 1387 ساعت 15:20 http://posht-daryaha.blogfa.com

سلام پیشول
بابا قدم نو رسیدها مبارک ۸تا
گناه داری پیشول واقعا
نه این دانشگاه آزادیا مایه دارن زیاد این گداه گفته یه سر بزنه شاید یه چیزی گیرش اومد.
اینجام که گذاشتی باز نمیشه ژیشول خان فیلتره گفتم بدونی جناب مهندس
تا بعد خوش باشی........... با ۸ قلوها بابابزرگ مهربون

سلام مانیا جان

دیگه این پسر رو دست پدر بلند شده و 8 تا 8 تا می خواد رکورد بزنه.
این بچه ها نوه همستر اولیه منه !!!

عکس باز نمیشه؟؟؟؟

نتیجه هام میشن (چشمک)

پوروچیست چهارشنبه 15 آبان‌ماه سال 1387 ساعت 19:13

دعوت چیه بابا اینا یه چیزی می گن شنونده باید عاقل باشه
ببین سلیقه ی انتخاب اسمت خیلی خوبه پیش نهاد می کنم خودت یه وقت بچه داری نشی (شیطونک)

والا ما زود گوووول میخوریم دیگه ....

نه ما که دستگاهشو نداریم ! اما دوست داشتی بگو خودم برا نی نی هات اسم انتخاب میکنم... ( چشمک!)

صووورتی چهارشنبه 15 آبان‌ماه سال 1387 ساعت 22:52

من اون اپیزوده که ثریا قاسمی داش رو خیلی دوس داشتم!
اونجایی هم که زارعی داشت استخاره می کرد تنم رو لرزوند! نزدیک بود اشک هام هلپ هلپ بیان....
اما در کل دوست داشتم! خوب بود!
تو چی؟!
اااااااااااااااااااگدا وسط کلاس؟!!!!! اینام راه پولداری رو بلت شدن و ما بلت نشدیم! نیگا نیگگااااااااااا
هـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــی
بچه هاتم که خودم در گوششون ساسی خوندم! در جریان بودم!!

بله بله ....
حالا شما خودشو ناراحت نمی کردی پیش میاد دیگه !

والااا ما هم بلت نشدیم.
ساسی ؟ سوسی؟؟؟ نه مه نه؟؟؟

داداش کوچیکه پنج‌شنبه 16 آبان‌ماه سال 1387 ساعت 09:01 http://arizehnevis.blogfa.com

گمونم بار اوّلی باشه که گذرم اینورا میفته...ما ی چن وقتیه که کارمند شدیم و رسماً بیکار!!!...کسالتمونُ با تکوندن در و تیفار وبلاگ ملّت می گذرونیم...به رسم عادت از توک تیفارنوشته هات خوندم تا پنت هاوس وبلاگت اومدم بالا...اگه تو هم خون تو رگ بیکاریت گوله شده، ماحصل نوشته هاتُ بوخون :

"نمایشگاه"...متاسفانه فرصت پا نداد، گذرمون به جیجیتال بیفته...پارسالی که رفتیم اونورا، شواهد جیجیتال می گفت هنو آنالوگیم...حکماً امسال هم همین رقم...بسته به افاضات شوما
"عمهء عطار"...خیـــــــــلی فاز داد...دمت قیژ!...اِی من صفا می کنم دم پرِ این رقم برادرزاده ها که ی قبیله رُ با افاضاتشون به تکاپو میندازن
"من در شهر"...تازه فهمیدم آبجیمون داداشمونه!!!...تا حالا فکر می کردم مخاطبم آبجیمه...پیشول و کوله پشتی ای که حین راه رفتن بالا و پائین می پره و اینا...داداش! خیـــــــــــلی شرمنده تم...اینجا فضا بسته س...غاره...دوگوله راست و درست آنتن نمی ده...خیلی خیلی شرمنده تم داداش!...ما تاب سیبیلتیم، قیچی بنداز فنا شیم......................البت که هنو نوشته هات نویز داره و نمی تونم یقین بزنم که بالاخره داداشه مائی یا آبجیمونی؟ آخه روز جهانی دختران به تو چه دخلی داره داداش!؟ ولی آخه آبجی! اون نگهبون چرا بهت گفت "بفرما بیرون آقا!"؟!

بو میاد...........گمونم مخم گوزید


ختم عرایض: پیه سوز بودن دوگولهء ما رُ به بزرگواری ذهن جیجیتالت ببخش، آبجی! داداش! مخاطب!...اگه در کمال آرامش و متانت به ما تفهیم کنی که داداش مائی یا آبجیمونی، تا نوبهء بعد این تریپ ضایع نشیم نریزیم پای تیفارنوشته هات، سپاس مکفی می زنیم تنگ الطافتون...خوشگل می نویسی و نیازی به تاکید ما بر لفظ خوشگل نیس...پای خشت آخر تیفارت هم چیزی ندارم بنویسم (هنو کسی ما رُ به دیدن دعوت دعوت نکرده)

ایام به کام! غمت بی دوام! خوشت مدام! وبلاگت مستدام...یحتمل بازم بیام

یا علی

داداش جان خوش اومدی و سرافراز مون کردی.

پیشششششش ما بیااااااااااااا

جوینده یابنده اس جانم. جواب سئوالت زیاد سخت نیس...

شاد زی تپل کپل ...

اصلان پنج‌شنبه 16 آبان‌ماه سال 1387 ساعت 12:26 http://anahri.blogfa.com

سلام
چه گدای با حالی .
در مورد اساتید و مدیران هم باید عرض کنم . گداهه اشتباه کرده ،اینو بخونید:

http://anahri.blogfa.com/post-38.aspx

جالب بود اصلان جان.

چه داستان جالبی (چشمک)

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد