پیشول و رازهایش

من این حروف نوشتم,چنان که غیر ندانست ؛ تو هم ز روی عنایت, چنان بخوان که تو دانی

پیشول و رازهایش

من این حروف نوشتم,چنان که غیر ندانست ؛ تو هم ز روی عنایت, چنان بخوان که تو دانی

سفرنامه هیندوستان (3) جواهر لعل نهرو ...

سلام

خوب یکم سرم خلوت شد گفتم بیام یکم از خاطرات هند و دانشگاه و جاهای دیدنی هند بگم.

 

خلاصه:

سفر هند ۹ روزه بود. چهارشنبه رفتم و جمعه برگشتم. تو این سفر ۴ روز دهلی بودم و ۳ روز بنگلور و یک روز هم آگرا برای دیدن تاج محل ! یه روزم رو هوا ! ۲ تا دانشگاه تو دهلی رفتم و ۲ تا دانشگاه تو بنگلور رجیستر کردم. البته ۲ تا دانشگاه هم موکول شد به بهمن. از جاهای دیدنی هم یک روز رفتم آگرا تاج محل رو دیدم و آگرا فورت. تنهایی رفتم اما خوب یک تجربه خوب بود و در پیشنهاد میکنم حتما یکبار برید و هند رو ببینید. تجربه هاش بیش از پول خرج کردنش سنگین و پرباره.

 

دانشگاه جواهر لعل نهرو :

روز اول . بعد از روسوندن اون دو وروجک به دانشگاه . رفتم دانشگاه جواهر لعل نهرو که در جنوب شهر دهلی واقع شده. یک تاکسی گرفتم و رفتم سمت دانشگاه. توی راه مردم اتوبوسها بوقهای مکرر که بی دلیل زده میشد واقعا برام جالب و دیدنی و سرسام آور بود!

دانشگاههای هند قابل مقایسه با دانشگاه های ما نیست. هر کدوم در یه دهکده واقع شدند. من میگم دهکده اما منظور یک محوطه خیلی بزرگ هست که همه چی داخلش پیدا میشه.

سردر دانشگاه مامور نگهبانی جلوی ماشین رو گرفت و گفت کجا؟ گفتم میخوام برم دپارتمان کامپیوتر و بعد از راهنمایی اجازه داد بریم داخل. از جلوی در دانشگاه تا ساختمان پذیرش حدود ۵ دقیق با ماشین راه بود. دو طرف جاده پر از دارو درخت و محوطه سرسبز. آپارتمانهای دانشجوهای دانشگاه که روی بند های بالکونشون پر زیرپیرهن و لباس بود که برای خشک شدن پهن شده بود. اما شاید چند روز زمان لازم بود تا اون لباسها خشک بشن !!! اونم به خاطر اینکه ابرهای لایه لایه همیشه بالای سر این شهر دیده میشد. و کافی بود شروع به بارندگی کنند.

وارد ساختمان پذیرش شدم و بچه ها مشغول انتخاب واحد بودند. پرسون پرسون رفتم تا رسیدم به اتاقی که مربوط به پذیرش دانشجوهای جدید بود. بعد از یکم توضیح در مورد دلیل اومدنم برگشت گفت زمان پذیرش امسال تموم شده و شما باید بهمن ماه تشریف بیارید البته مدارک رو هم پست کنید کافیه!

کمی تو ساختمون گشتم و روی بورد دانشگاه اسامی دانشجوهای جدید رو که پذیرش گرفته بودند رو دیدم. از ایران نزدیک به ۱۰ نفر PhD قبول شده بودند و در بین کشورهای دیگه آمار قابل قبولی بود. اسامی چند تا از بچه ها که کامپیوتر پذیرفته شده بودند رو نوشتم و از ساختمون زدم بیرون. دپارتمان کامپیوتر نزدیک دپارتمان پذیرش بود و گفتم تا اینجا که اومدم یه سر هم اونجا بزنم. از در ورودی که وارد شدم پرسیدم اتاق معاونت دانشجویی کجاست و راهنمایی کردند که سمت چپه و بعد از عبور از چند اتاق خانومی رو دیدم میانسال که در حال نوشتن بود. با روی خوش سلام علیک کرد و شرح ماجرا رو که تعریف کردم گفت قسمت پذیرش درست گفته و شما باید اون موقع بیاید البته نام شخصی که درخواستهای بچه های phD میره زیر دستش رو داد و گفت برو پیش آقای tiktendana. برد دانشکده رو نشون داد گفت میتونید از روی برد اسم پرفسوری اگر مد نظرتونه که با تخصصتون مطابقت داره یادداشت کنید. رفتم رو برد اسم پرفسور R.k.agrawal رو پیدا کردم و راهنماییم کرد به اتاقش. دکتر رو تو اتاقش پیدا کردم و بعد از شرح ماجرا یکم در مورد نحوه پذیرش برام شرح داد. 7.5% دانشجویان دانشگاه میتونه خارجی باشه که از این تعداد حدود 5% بورس میشند و بقیه با خرج خودشون ادامه تحصیل میدن. اطلاعات مفیدی بهم داد و آخر سر اسمم رو یادداشت کرد که اگه پرونده ام رفت زیر دستش یه ذهنیتی نسبت به امروز داشته باشه.

بعد از خداحافظی اومدم که برگردم دیدم شر شر بارون راه افتاد. من میگم بارون شما بخونین سیل آسمانی !!! دقیقا انگار شلنگ آب فشار قوی از اینا که آتش نشانها برای خاموش کردن استفاده می کنند از بالا رو زمین گرفته شده بود. آنچنان بارونی میبارید که چتر که محال بود جواب بده و در عرض 15 دقیقه سیل راه افتاد. همه منتظر بودند تا این بارون بند بیاد و برن سر خونه زندگیشون اما این بارون امان نمی داد. بعد از نیم ساعت بارندگی وقتی همه جا پر آب شد و بارون شدتش کم شد. جوری که میشد بری اما با اون همه آب روی زمین نمیشد به آسونی راه بری. پاچه شلوار رو باید میزدی بالا تا حداقل شلوارت کمتر خیس شه. هوا گرم و رطوبت به حدی که راحت نفس نمی تونستی بکشی.

پیاده راه افتادم تا دم در دانشگاه. بیشتر میخواستم با محیط دانشگاه و مردمی که اونجا زندگی میکردند آشنا بشم. خونه هایی که تو هرکدوم چند تا دانشجو زندگی می کرد رو ببینم. از بارون زیاد دیوار ها جلبک زده بود و امیدی به تمیز شدنشون دیگه نبود.

دم دانشگاه یه ریشکا گرفتم تا دم هتل. توی راه از شدت بارون اومده ترافیک درست شده بود و چون این سه چرخه ها اطرافش بازه امکان داشت اگه ماشینی با سرعت از کنارت رد بشه آب بپاشه به تمام هیکلت !

توی یه میدون بچه هایی رو دیدم که شیرجه میرفتن تو آبی که کنار میدون جمع شده بود و شنا میکردند ! آنچنان با ذوق شنا میکردند که منم به هوس افتادم آب تنی کنم !

رسیدم هتل و رفتیم زیر دوش. حسابی خسته شده بودم و خیس عرق ....

فردای اون روز روز استقلال هند بود و همه جا تعطیل. هیچ کاری نمیشد انجام بدی و مجبور بودم تو هتل بمونم. 61 سالگرد استقلال هند. مثل 22 بهمن خودمون !!!

برگشتم. آخرین ملاقات اینور آبی. تولدم مبارک

سلام.

دیروز برگشتم. ساعت ۵ صبح بود. همچین که این هوای تهران خورد تو صورتم کلی روحم شاد شد !!!

 

به موقع از همه چیز تعریف میکنم. کامنتها رو هم امروز حتما تائید میکنم.

 

--------

بارها نشون دادیم که این لحظه ها رو دوست نداریم و به اجبار مجبور به قبولش شدیم ! من و تو از این روزها داشتیم پس میتونیم بازم تحملش کنیم. یعنی تا کی من اون چشمها رو نمیبینم؟؟ اون خنده و نگاه های شیطون و اون دستهای گرم.

امیدوارم خیلی زود دوباره تصویر یه چهره خندون و شاد رو ببینم. حرف زیاد بود واسه گفتن اما زمان به سرعت به توربوترن میگذشت.

مراقب خودت باش و مراقب خودت باش و بازم مراقب خودت باش اونم تپل تپل ...

به امید دیدار بعدی خیلی زود...

--------

۲۸ سالگرد تاسیسمون مبارک !

این روز تولدم داره برا خودش ماجرا میشه انگار !!!

۳ سال پیش یه تو همین روز یه خبر خوش. امسال   ...

نیست که من یکم تو زمینه تاریخ مشکل دارم رو همین حساب تمام لحظه های مهم و حساس باید تو حوالی این روز برام اتفاق بیافته...

پ ن : زنگ بموقعی بود مرسی از تبریکت...