حتما یادتان هست جعفر قصه های ما را ! همان که شلوار نو خریده بود.
موضوع انشای امروز البته امشب در مورد محله جدید جعفر می باشد!
امروز ما جعفر را دیدیم که عینک دودی مدل Police به چشم زده بود و داشت در روستا قدم میزد و یک کیف Papco هم در دستش بود. رفتیم جلو و سلام کردیم. گفتیم جعفر سلام. جعفر به ما از بالای عینکش نگاهی انداخت و شلوارش را بالا کشید و گفت: HI !!! و ما از آنجا فهمیدیم جعفر خارجی شده است. و دارد زبان بیگانه با ما حرف می زند. گفتیم جعفر مبارک است! گفت کدامش؟!! گفتیم عینکت را می گوییم. خیلی به روی دماغت می آید. انگار خود آلپاچینو شده ای !!!
جعفر گفت از مغازه ای که جدیدا در محله نزدیک خانه مان باز شده خریده ام. نمایندگی عینکهای اوریجینال می باشد!!! تمام عینک هایش مارک دار هستند.!!! گفتیم به به ، به به. پس بگو چرا قیمت خانه های محله تان شده متری ۲۰۰۰۰۰۰ تومان!.
جعفر گفت : البته فقط برای این نیست. حال توضیح میدهم. در محل ما یک مغازه ورزشی محصولات آدیداس هم باز شده و همه دیگر کفش مارک دار می پوشند. البته در مغازه اش مارک nike هم دارد اما آنها تقلبی است و آدیداسش اوریجینال است.
جعفر وقتی به کلمه اوریجینال میرسد سعی می کند آن را با لهجه امریکن بگوید که نشان دهد استادش گفته حتما این لهجه را تمرین کنید.
بعد ادامه میدهد. تازشم یک مغازه فست فود بوف هم باز شده و پیتزا پپرونیهای خوشمزه ای می پزد و ما یک شب شام با مامان و بابایمان به آنجا رفتیم و مامان از چاشنی پیتزایش خوشش آمد و رفت و از آشپز پرسید که چه به این پیتزا زده که انقدر خوشمزه شده و قرار شده این جمعه مامان جعفر در خانه پیتزا بپزد.
جعفر در ادامه گفت که در محله شان آیس پک هم شعبه ای باز کرده و عصرها پسر عمو های جعفر با دختران بالاشهری به آنجا میروند و آیس پک می خورند.
ما که چشممان ۴ تا شده بود گفتیم جعفر یعنی پسر عموهایت با دوست دخترانشان کنار هم مینشینند. جعفر گفت: بله !!! از وقتی این مغازه ها در اینجا باز شده دیگر بالای شهر پائین شهر از بین رفته و پسر عموهایش با پز فراوان دوستانشان را به محله شان می آورند. تازه جالبیه قضیه در این قسمتش است که امروز ما یک گ*شت ا*ر*شاد هم در محله مان دیدیم و کلی خوشحال شدیم! چون دیگر احساس تبعیض نمی کنیم و کاملا احساس می کنیم در خیابان ولیعصر و یا تجریش قدم می زنیم.!!
وقتی چعفر اینها را می گفت ما دهنمان کف کرده بود و کلی خوشحال شدیم که جعفر اینها را می گفت.
با خودمان گفتیم امشب باید بابا و مامان را راضی کنیم تا شام برویم فست فود بوف محله جعفر اینا و پیتزا پپرونی بخوریم.
جعفر ساعت مچی سوواچش را نگاه کرد و گفت دیرم شده باید بروم کلاسم دیر میشود. آخر آموزشگاه زبان کیش ثبت نام کرده ام دارم زبان میخوانم. میخواهم بروم اونور آب!!! گفتیم آهاااااااااااان همین آموزشگاه که سر کوچه تابلویش را دیدیم. گفت آره دیگر.
و در حالی که می دوید یک Byeeeeeeeee محکمی گفت که تا وقتی از جلوی چشم ما محو شود صدایش می آمد.
این بود انشای محله ما.
پ ن : این قضیه برق رفتن چقدر سوژه شده ! هروبلاگی باز میکنی نیست که ۲ ۳ خط در موردش ننوشته باشه. چند شب پیش یه مصاحبه با وزیر نیرو کرده بودند دیدید؟؟ میگفت خونه ما هم برق میره!!!!!!!!!
پ ن : دیروز از حوالی تهران پارس داشتیم رد میشدیم با چند تا از مدیران یهو دیدم خیابان تهران پارس اسمش شده حجربن عدی یه چیزی تو این مایه ها!!! احتمالا اینم یکی از شهیدان جدید میباشه. یاد خبر چند روز پیش افتاددم که کشور ایتالیا یکی از خیابونهای نزدیک سفارت ایران رو به نام هیژده ت*یر قراره نامگذاری کنه به پاس دانشجوهای اون روز! خودتون تا تهش رو برید. خالد اسلامبولی ، حجربن عدی و ....