دیشب وقتی داشتم mbc نگاه میکردم یه آن یه حسی اومدم تو وجودم ...
با خودم فکر می کردم ، بعضی اوقات تو زندگی شخصیت لحظاتی پیش میاد که دلت برای یکی انقدر تنگ میشه که دوست داری از تو رویاهات بکشیش بیرون و دوتا محکم بزنی تو گوشش تا حالش جا بیاد...
الان که از خواب پا شدم گفتم این حس رو ثبت کنم. همین
پ ن : جمعه روز استراحته شاید تا شب قسمت دوم سفرنامه کندوووان رو نوشتم.
من هی می گم تو خودتو ناراحت نکن!.... نمی گیری که!
حالا تو گوش کی؟!
سعی می شود (شیطونک)
دختر رویاها (خنده)
بلا کجا بود مرمری
این احساسات لحظه ایتون رو گل گل باران .... عسیسم بیا ماجرایه خواستگاری رو بخون ... بیا ببین دارن دستی دستی منو بیچاره میکنن
آآآآآآآی این بچه ژاپنی باید زن یه کره ای بشه نه یه بچه مایه داره نمایشگاهی!
آخه الی جان شووووووما دیگه چرا!!!!!
ایشالله تیکه درست درمون عین خودت گیرت بیاد بچه. یکی که به دلت بشینه مادر و جم نخوره از توش
زهره و زنبقم پرید این چه آی بود گفتی کله تهرون فهمیدن
خوب باید هوار زد !
این کم اتفاقی نیست که برای یک نفر امکان افتادنش هست. ازدواج عمر چوچوولووویی نیست حاج خانوم!
باید داد زد و شبا تا دیر وقت جغد وار بیدار بود و فکر کرد. مخصوصا این مدل سنتیها!!!!
منتظر لطف شما و نظر در مرد کامپیوترت هستم پیشول جان هاااااااااااااااااااااا
جواب دادم ..
سلام

من خیلی وقته اینجا نیو مدم
دارین میرین کانادا ؟!
چه خوب امیدوارم موفق باشی داداش پیشول
از دست منم دلخور نباش
من واقعا دلم واستون تنگ شده بود اینجا یه محیط مجازیه اما آدم دلش واسه دوستاش تنگ می شه
موفق باشین
پ.ن. این متن رو دو بار خوندم که مبادا طوری حرف زده باشم که سو تفاهم شه
به پیشولکتون سلام برسونین
ممنون ستاره جان
کانادا ایشالله سفر بعدی!
ممنون
پ ن : تو همین حرفاته که نیش دار میشه بچه! آخه این چه پ ن ی بود!!!